اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 88 خرداد 14
آنشب تا ساعت یک نیمه شب بیرون بودیم و نگران حال او.. با اینکه نمیتوانستیم او را ببینیم و راه به جایی هم نمیبردیم.. با اینکه کاری از دستمان برنمیآمد اما همه بیرون بودیم و پای رفتن به خانه نداشتیم.. انگار فکر میکردیم اگر به خانه برویم اتفاقی که نباید بیفتد میافتد.. شاید هم میدانستیم که آن اتفاق بد دارد میافتد اما میخواستیم درآن موقع جانکاه کنار هم باشیم.. تنها این نگاههای یخ زده و بیروحمان بود که در یکدیگر زل زده بود و سکوت مطلقمان را معنی میکرد..
نفهیمدم کی از خستگی چشمم بسته شده بود.. با زنگ تلفن خواب خرگوشیام پاره شد.. حدود چهار و نیم صبح بود.. گوشی را برداشتم.. نه سلامی و نه علیکی.. فقط زار زار گریه میکرد مثل ابر بهار.. سروان پیراسته بود که از شدت گریه نمیتوانست حرف بزند.. البته لازم هم نبود حرف بزند چون من هم مثل او زدم زیر گریه..
صبح ملت هم آنروز با گریهی حیاتی در خبر صبحگاهی آغاز شد که گفت: روح بلند امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست..
پ ن: دوستان در زمینهی پست قبلی هم کمک کنند لطفا..