اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 87 آذر 19
سلام دوستان عزیز.. با تبریک امروز .. عید قربان و روز قربانی کردن همه تعلقات...
یادم نیست کجا می خواندم که پسربچه ای وارد مغازهی سلمانی شد. آرایشگر آهسته به مشتریاش گفت: این پسر، آن قدر خنگ است که حد و حساب ندارد. باور نمیکنی؟ الآن ثابت میکنم.
سلمانی یک سکهی 50 تومانی در یک دست و دو سکهی 10 تومانی در دست دیگرش گذاشت و پسربچه را صدا کرد و پرسید: کدام را میخواهی بچه؟
پسرک، دو سکهی 10 تومانی را برداشت و از مغازه بیرون رفت. آرایشگر به مشتری گفت: دیدی گفتم! این پسر خنگ ترین و کودن ترین بچه ی دنیاست. هر بار می آید همین طوری گول می خورد و هرگز یاد نمی گیرد که کدام را بردارد.
وقتی کار مشتری تمام شد و مغازهی سلمانی را ترک کرد، همان پسربچه را دید که از یک مغازهی بستنی فروشی بیرون میآمد و یک بستنی در دست داشت.
طرف او را صدا کرد و گفت: آهای پسرم، تو چرا دو تا سکهی 10 تومانی را به جای سکهی 50 تومانی برداشتی؟
پسر بچه لیسی به بستنیاش زد و گفت: برای اینکه اگر روزی من سکهی 50 تومانی رو انتخاب کنم دیگه بازی تموم میشه.. اونوقت من چطوری بستنی بخرم؟