اطلاع از بروز شدن
دوشنبه 87 مرداد 21
قرار بود در جلسه ی سیزدهم هم اندیشی جوانان در مورد حقوق زن و مرد، تفاوت ها و مسئولیت ها بحث بشود. البته مقداری هم همفکری شد. اما مسیر بحث خود به خود به جای دیگری کشیده شد و این البته از محاسن جلسات هم اندیشی است که طرح درس و قالب خاصی ندارد.
بعد از گفتگوی دوستان حقیر چنین ادامه دادم: در اسلام واقعی، هیچکدام از زن و مرد بر هم ارجحیت ندارند. هرچند افسانه های دینی زن را موجودی ضعیف و مهجور می دانند اما دیدگاه واقعی دین این نیست. از نظر دین «هن لباس لکم و انتم لباس لهن» تعریف روابط زن و مرد است. از نظر قران هر کدام وسیله ای برای رفع عیب دیگری است و این رابطه یک رابطه ی دوطرفه است. این یک نگاه کلی است و آن وقت بحث فروع موضوع پیش می آید که هرکدام در جای خود قابل بحث و بررسی است.
قبل از اینکه به مباحث موردی و مصداقی مطرح شده بپردازیم یک نکته ای را باید عرض کنم که متاسفانه بسیاری از ما مسلمانی را اعلام کرده ایم اما ته دلمان مسلمان نیست. یعنی اسلام را با تمام آنچه هست و نیست نپذیرفته ایم و اگر هم چیزی را قبول داریم دنبال این هستیم که یک نوعی برایش دلیل بیاوریم تا ته دلمان راضی شود. یعنی می خواهیم احکام اسلامی را عقلی بپذیریم و راضی بشویم در حالی که جایگاه عقل در اصول اسلامی است نه در احکام و فروع. و اتفاقا بسایری از آنهایی که با اسلام مشکل دارند سعی می کنند از همین روزنه نفوذ کنند و اعتقادات مسلمان ها را نسبت به دین دچار تزلزل کنند.
بگذارید با یک مثال خیلی ابتدائی بحث را دنبال کنیم: وقتی یکی بیماری قلب دارد دنبال دکتری می گردد که از نظر تخصصی بهترین و آماده ترین باشد. اینجا سعی می کند با تمام برسی های عقلی و پرس و جوهای لازم چنین دکتری پیدا کند. و وقتی چنین متخصصی پیدا کرد و از انتخابش مطمئن شد دیگر هرچی او بگوید باید انجام بدهد. نمی تواند در مقابل نظر دکتر اظهار نظر کند و از خودش اجتهاد کند و مثلا وقتی دکتر می گوید این داروها را با این کیفیت بخود بگوید حالا من دوست دارم اینطوری بخورم و ... این دقیقا مانند بحث اصول و فروع است!
شما تا اسلام را نپذیرفتید که هیچ، اما وقتی به کمک عقل به توحید و نبوت و ... رسیدید و اسلام را انتخاب کردید و شنیدید که باید نماز صبح را دو رکعت بخوانید دیگر نمی توانید و نباید بپرسید چرا دو رکعت؟ نمی توانید بگویید من دوست دارم سه رکعت بخوانم!!! اینجا دیگر جای دل و عقل نیست؛ اینجا فقط تسلیم مورد رضای خداوند است و مهمترین ابزار سنجش ایمان همین تسلیم بودن در برابر احکام الهی و دستورات خداست.
خداوند در قرآن به پیامبر می گوید: اعراب به تو می گویند ایمان آورده ایم. به آنها بگو شما ایمان نیاورده اید و هرگز ایمان در دل های شما جای نگرفته است اما می توانید بگویید تسلیم شده ایم!
ایمان مربوط به شیعه ی تنوری است که داستانش را برایتان گفته ام و تسلیم مربوط به معاویه و ابوسفیان.
ایمان یعنی وقتی خدا می گوید این کار را انجام دهید باید چشم بسته آن را انجام داد؛ زیرا خداوند هیچ حکمی را به ضرر آدمی وضع نمیکند. مشکل اینجاست که بشر تکنولوژی زده و مست پیشرفت های علمی دنبال این است که فلسفه ی احکام را بداند و آنها را با عقل و علم خود بسنجد...
مشکل این است که تا بحث احکام پیش می آید بسیاری از ما یچه مسلمان ها نیز می خواهیم آن را با حرف های فلان فیلسوف غربی! یا فلان دانشمند تطبیق دهیم تا به داشته های خودمان راضی شویم در حالی که ما باید آن ها و گفته های آنان را با دین اسلام تطبیق دهیم تا میزان صحت و سقم باورهایشان را ارزیابی کنیم.
ما اگر بخواهیم احکام دینی مان را با عقل بسنجیم خیلی وقت ها خواسته یا ناخواسته دچار قیاس می شویم و اول مشکل همین جاست؛ زیرا دین با قیاس مشکل اساسی دارد. قیاس کار سنی هاست و ما در شیعه با قیاس به شدت مخالفیم. اجازه می خواهم مقداری توضیح بدهم: ما دو نوع احکام داریم؛ احکام منصوص العله و احکام مسنتبط العله. احکام منصوص العله احکامی هستد که خود شارع علت آن حکم را بیان می کند. مثلا می گوید: «الخمر حرام لانه مسکر» یعنی شراب حرام است چون سکر آور است.
در این موارد که خود شارع دلیل حکم را بیان می کند می توان همان حکم را بر هر چیزی که دارای همان آثار است بار کرد. مثلا وقتی دلیل حرمت شراب مست کنندگی آن است در نتیجه هر چیزی که از نظر فرمول شیمیایی هم شراب نباشد اما مست کننده باشد حرام می شود. مثلا شاید شامپاین امروزی مشابهتی با شراب دیروز نداشته باشد اما همین که مست کننده باشد حرام می شود و همینطور است حتی چیزهایی مثل حشیش و قرص های ایکس و ایکستازی و ..
اما نوع دوم احکام مستنبط العله هستند. یعنی حکم توسط شارع بیان می شود اما هیچ اشاره ای به دلیل این حکم نمی شود.. هرچند شاید ما بتوانیم دلیلی برای آن استباط کنیم اما این فقط یک برداشت است و تنها در حد یک احتمال می تواند مطرح شود و نمی تواند به طور قطع آن را دلیل حکم دانست. زیرا یک دلیل مرکب از حکمت های مختلف است که مجموعه ی حکمت ها می تواند دلیل یک حکم باشد. شاید آن احتمالی که داده ایم یکی از حکمت های آن حکم باشد و نمی توان آن را دلیل کامل دانست. یک مثال می زنم. مثلا گوشت خوک در اسلام حرام شده و هیچ دلیلی برای تحریم آن بیان نشده است. شاید امروز ما در دوره ی پیشرفت علم و تکنولوژی به این برسیم که در گوشت خوک میکروبی وجود دارد که به راحتی و حتی در دمای حرارت خیلی بالا هم از بین نمی رود. خب اینجا دو تا سوال مطرح می شود؛ اول اینکه اگر ما توانستیم آن میکروب را به نووعی از بین ببریم آیا گوشت خوک حلال می شود؟ و دوم اینکه اگر این میکروب در گوشت گوسفند هم پیدا شد آیا گوشت گوسفند هم حرام می شود؟
پاسخ هر دو سوال منفی است. زیرا ما دلیل تحریم گوشت خوک را نمی دانیم و این چیزی که ما خیال کردیم دلیل است تنها یک احتمال و یک استنباط است که می تواند درست نباشد و حکمت های دیگری داشته باشد که ما به آن نرسیده ایم.
امام صادق (ع) به ابوحنیفه فرمود: دین را نمی توان با قیاس به دست آورد؛ زیرا اگر دین مورد قیاس قرار گیرد از بین می رود. و اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود که گفت من از آتش آفریده شدم و انسان از خاک! و چگونه آتش که بر خاک فضیلت دارد بر آن سجده کند؟
حالا اینکه ما دنبال دلایل عقلی برای احکام اسلامی هستیم خیلی با روح دین و تسلیم بودن در برابر خدا سازگاری ندارد. البته اگر بخواهیم برای استدلال کردن در مقابل غریبه ها از این دلایل استفاده کنیم اشکالی ندارد اما اگر برای مطابقت عقل و شرع باشد درست نیست. چون در احکام دینی گفتیم که نمی توانیم عقلانی برخورد کنیم و باید تبعیت کنیم.
موضوع «ما حکم به العقل .. » هم که یکی از دوستان به آن اشاره داشتند، یک موضوع مفصلی است که من پیشتر در وبلاگم به آن پرداخته و مفصل بحث کرده ام و برای این جلسه فرصت دیگری را می طلبد که در باره اش بحث کنیم. اما در مورد فطرت، خداوند می گوید «فطرت الله» یعنی فطرتی که او خود در وجود انسان قرار داده است بی شک انسان را به خدا می رساند. حالا سوال پیش می آید که اگر اینطور است پس چرا انسان لائیک داریم؟ جواب این پرسش این است که فطرت انسان هم می تواند تحت تاثیر تربیت محیطی جامعه و خانواده و ... قرار گیرد. یعنی اگر انسان باشد و خودش، بدون تردید به پرستش خداوند متعال گرایش پیدا می کند. و این که می بینیم مردم بی خدا می شوند و راه به جاهای دیگر می برند به خاطر همین است که آن فطرت پاک الهی در وجودشان دستخوش تغییرات محیطی و تربیتی نا سالم شده است.
ویلدورانت در تاریخ تمدن می گوید: همیشه انسان پرستش داشته است و در طول تاریخ هیچ وقت نبوده است که انسان از پرستش غافل مانده باشد. آنگاه ادامه می دهد که انسان از سوسک مصری گرفته تا فیل هندی را پرستیده است.
و این همان سخن ما را تایید می کند که فطرت الهی نهاده شده در وجود انسان او را به سمت خدا و پرستش هدایت می کند اما به دلیل همان دستکاری شدن فطرت در اثر تربیت اجتماعی و خانوادگیف می تواند او را به سوی عبادت سوسک و گاو و ... پیش ببرد. همین که طوایف مختلف انسانی به خداهای مختلف ایمان دارند نشان دهنده ی همین فطرت سوق دهنده به سوی پرستش و شناخت خدای متعال است. آن کس که بت می پرستد می گوید: من بت می پرستم که من را به خدایی که نمی بینم نزدیک کند. آن کس که شیطان می پرستد می گوید چون روح خدا در شیطان حلول کرده است.
یعنی چون انسان ها نیاز دارند در مقابل وجود بزرگتری کرنش کنند، می روند تا او را بپرستند اما مسایل حاشیه ای آنها را به سمت و سوی دیگری می کشاند و اینجاست که جایگاه پیامبران روشن می شود تا او را به سمت خدای واقعی هدایت کنند.
داستان حضرت ابراهیم بهترین داستان قرآنی برای بیان تاثیر فطرت در خداشناسی است. ابتدا بت ها را برای فروش به بازار می برد و در همین مسیر با خود می اندیشد که آیا این خدای من است؟ بعد یکی از آن بت ها را بر زمین می کوبد و در جوی آب کثیف می اندازد و دوباره با خود می اندیشد که خدایی که نتواند از خودش دفاع کند به درد خدایی نمی خورد! به این شکل از بت پرستی رویگردان می شود و دنبال خدایی می گردد که بتواند او را بپرستد. ابتدا سراغ ستاره می رود و با خود می گوید شاید این خدای من باشد و چون ماه بالا می آید و ستاره کمرنگ می شود می گوید نه این یکی بزرگ تر و زیباتر است؛ شاید این خدای من باشد. و وقتی که صبح می شود و خورشید طلوع می کند و ماه رنگ می بازد می اندیشد که این بزرگتر و نیرومند تر است و شاید این خدایم باشد. غروب که خورشید ناپدید می شود با خود می اندیشد که خدایی که گاهی باشد و گاهی نباشد به درد خدایی نمی خورد. این اندیشه و جستجوی فطری ابراهیم آنقدر پیش می رود تا به خدای یگانه می رسد و می گوید: وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض حنیفا مسلما و ما انا من المشرکین...