سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 136
بازدید دیروز: 264
بازدید کل: 1382025
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



وهابیت (قسمت سوم)

دوشنبه 87 مرداد 7

ادامه ی مبحث  ریشه های تاریخی و اعتقادی وهابیت که شنبه 5/5/1387 در فرهنگسرای دانشجو با جمع هم اندیشان بحث کردم را برای آگاهی دوستان عزیز اینجا درج می کنم.. در این مبحث که بیشتر به ریشه های انحراف از اسلام می پردازد بیشتر از کتاب نقش ائمه در احیای دین تالیف مرحوم علامه عسکری استفاده کرده ام.
هفته ی پیش هم پرسیدم چه شد که هنوز پیامبر در بستر بیماری بودند و آن اتفاقات ناگوار تاریخ اسلام شروع شد؟ اگر ریشه ای تر نگاه کنیم به بحث خلافت هم می رسیم!
حدیثی از پیغمبر داریم که می فرمایند: نشنوم بعد از من فردی از امت من بر پشتی خود تکیه بزند و بگوید: «علیکم بکتاب الله!» بدانیر که من یه اندازه ی این قران، وحی غیرقرآنی هم دارم.
این روایت هم در کتب اهل سنت نقل شده و هم در کتب شیعیان.  بسیاری از آموزه های دینی توسط پیامبر به اصحاب آموزش داده شده که در قرآن وجود نداشته است و در روایات داریم که آن حضرت مطالب فراوانی را به امام علی بن ابی طالب علیه السلام دیکته کردند و آن حضرت آن ها را نوشته و تحت عنوان کتابی به نام جامعه جمع آوری کردند.
پیامبر اکرم در حدیث دیگری می فرماید: قسم به کسی که مرا به پیامبری مبعوث کرد، امت من هم مانند بنی اسرائیل حرکت می کنند؛ طوری که اگر ماری از بنی اسراییل در سوراخی خزیده باشد، از امت من نیز ماری در همان سوراخ می خزد.
حالا باید ببینیم چرا پیامبر، بنی اسراییل را مثال می زند؟ خصوصیت بنی اسراییل چه بوده است؟

                                                     

اگر به تاریخ نگاه کنیم و نیز به آیات قرآنی مراجعه کنیم می بینیم که بنی اسرائیل 2 مشکل اساسی داشت: 1- ابتدا در راستای مبارزه با حق و برای نابودی کلمه ی حق پیغمبرها را می کشتند 2- وقتی می دیدیند کشتن پیغمبران فایده ای ندارد و خداوند دینش را با فرستادن پیامبران دیگری به مردم می رساند و مردم نیز مانند پروانه دور وجود حق حلقه می زنند، شروع به تحریف دین کردند. تحریف بدترین و خطرناک ترین حربه ای است که می تواند دین الهی را دستخوش باطل بکند. خزیدن مار در سوراخ که در بیان پیامبر بود درست به معنای تکرار  همان مشکل برای امت اسلامی است. پیش بینی و گوشزد پیامبر اکرم هم درست بود و در اسلام هم چنین توطئه هایی شروع شد.

به عنوان مقدمه، با سه داستان تاریخی بحث را ادامه می دهیم:
1- پیغمبر در سفر تبلیغی خود به طائف بر قبیله ای به نام بنی عامر وارد شدند؛ یک جوان به نام بیحره گفت: ما به تو ایمان می آوریم به شرطی که ما جانشینان بعد از تو  با شیم و حکومت تو به ارث به ما برسد. پیغمبر گفت: نه! جانشینی بعد از من باید از طرف خدا معلوم شود.
او گفت: پس ما به تو ایمان نمی آوریم. آیا ما به تو ایمان بیاوریم و در راه تو شمشیر بزنیم و از جان و مالمان بگذریم و دست آخر هم حکومت تو از آن دیگران باشد؟
من معتقدم باید به غیرت بیحره و هم قبیله ای هایش درود فرستاد. چرا که از اول تکلیف خود و پیامبر را روشن کردند. نه آنکه مثل بعضی از مسلمان ها در ظاهر ایمان بیاورند و دنبال تحریف احکام اسلام و به دست آوردن حاکمیت باشند و در این راستا از تخریب دین خدا هیچ پرهیزی نداشته باشند.

2- حتما می دانید که عثمان از تبار امیه بود. وقتی او خلیفه شد ابوسفیان نابینا شده بود، در جمعی گفت: می خواهم چیزی به شما بگویم؛ آیا در بینتان غریبه ای نیست؟
گفتند: نه
گفت: برای اینکه مطمئن بشویم که غریبه ای نیست هر کس دست بغل دستی خود را بگیرد و او را شناسایی کند.
شیعه ای در آن جلسه بود، او زیرکی کرد و زودتر از بقیه، دست بغل دستی اش را گرفت و دوباره همه گفتند که غریبه ای بین ما نیست.
ابوسفیان گفت: آنچه ما برای آن می جنگیدیم، هم اینک در دست ما (بنی امیه) افتاده است. اینک یک بچه از بچه های ما به خلافت رسیده است. مراقب باشید که حکومت را از دست ندهید و مانند توپ بین بچه های خودمان نگهدارید و آن را به یکدیگر پاس دهید!
سپس از اطرافیانش خواست که او را سر قبر حمزه ببرند. آنگاه لگدی به قبر حمزه زد و گفت: بلند شو ببین آنچه که تا دیروز برایش شمشیر می کشیدیم اینک در دست ما قرار گرفته است.
دشمنی بنی امیه با اهل بیت عصمت و طهارت چیزی نیست که قابل انکار باشد. ما معتقدیم که بنی امیه نه تنها با خاندان پیامبر که با همه بنی هاشم و از همه بیشتر با شخص پیامبر اکرم دشمنی داشته اند و ایمان آوردن ظاهری آنان نیز جز از روی ترس یا به خاطر تصاحب قدرت بعد از رسول خدا هیچ دلیل دیگری نمی تواند داشته باشد. برای اینکه میزان دشمنی بنی امیه با بنی هاشم و شخص پیامبر اکرم روشن شود به حادثه ی زیر توجه فرمایید:

3- مغیرة بن شعبه از یاران و دوستان دوران کودکی معاویه است که همیشه و همه جا ملازم رکاب وی بوده است. فرزندی دارد به نام مطرف که این حکایت را او نقل می کند. مأخذ و مدرک این حادثه، شرح علامه ابن ابی الحدید معتزلی بر نهج البلاغه است و از آن قدیمی تر  کتاب مروج الذهب مسعودی به عنوان یک مدرک بسیار معتبر تاریخ اسلام است.  از هردوی این ها ارزشمندتر و قدیمی تر کتاب الموفقیات نوشته ی زبیر بن بکار است که خود، تعصب بسار شدیدی علیه خاندان پیامبر(ص) داشته و از این جهت، در نقل این حدیث اعتبار بیشتری دارد و خود از کهن ترین منابع تاریخ اسلام است که احتمالا 1100 سال پیش تالیف شده است.
زبیربن بکار از مطرف، فرزند مغیره بن شعبه چنین نقل می کند:
من همراه پدرم مغیره(1)  به مسافرت شام رفته و بر معاویه وارد شده بودیم. پدرم هرشب به مجلس شبانه ی معاویه می رفت و مدتی با او هم صحبت بود و پس از شب نشینی، هنگامی که به خانه باز می گشت با شگفتی فراوان از معاویه و فراست، کیاست و زیرکی های او می گفت و با اینکه خود از زیرکان مشهور عرب بود از آنچه از معاویه دیده بود با تعجب فراوان یاد می کرد.
اما یک شب وقتی پدرم از نزد معاویه برگشت، از شام خوردن امتناع ورزید و  سخت پریشان و مضطرب به نظر می رسید. ساعتی درنگ کردم زیرا خیال کردم به نوعی از دست ما ناراحت است و یا به خاطر کمی و کاستی موقعیت ما نسبت به معاویه این گونه پریشان است. ولی بالاخره نتوانستم تحمل کنم و به او گفتم: پدر! چرا ناراحت هستی؟
گفت: فرزندم!  من از نزد خبیث ترین و پلیدترین مردم زمانه آمده ام.
گفتم: هان؟ برای چه؟
گفت: امشب وقتی مجلس معاویه خالی از اغیار شد و ما داشتیم خیلی خصوصی و در کمال صمیمیت با هم سخن می گفتیم، بدو گفتم: ای امیرالمومنین! حال که تو به آرزوها و آمالت رسیده ای خوب است که در این کهولت سن دیگر به عدل و داد دست زنی و با دیگران با مهربانی رفتار کنی. چقدر زیبا و به جاست که به خویشاوندانت(2) نظر لطفی داشته باشی و با ایشان صله ی رحم کنی.. به خدا سوگند امروز اینان چیزی که در تو هراس و واهمه برانگیزد ندارند. اینان عموزاده های تو هستند. با آنها مهربانی کن و صله ی رحم انجام بده تا نام نیکی  از تو در روزگار به جای ماند.
معاویه جواب داد:  وای بر تو!  این خواسته ای سخت، دور از دسترس و انجام ناشدنی.است. چطور است که ابوبکر به حکومت رسید و عدل کرد و آن همه زحمت متحمل شد، اما تا مرد عدالت نیز به همراهش مرد و تنها گاهی ممکن است کسی نامی از او ببرد. بعد از او عمر به حکومت رسید، کوشش ها کرد و  رنج ها کشید، اما چند روزی از مرگش نگذشت که هیچ از او باقی نماند جز این که گاهی نامی از او برده شود.  سپس برادر ما عثمان به خلافت رسید.  از نظر نسب و تبار، مردی به شرافت او نبود. این همه زحمت کشید ولی دیدی که چگونه با او رفتار کردند و تا کشته شد، به خدا سوگند نامش نیز مرد و اعمال ورفتارش فراموش گشت.
همه ی این ها درحالی که نام این مرد، فرزند ابو کبشه(3) را هر روز 5 بار در جهان اسلام بانگ می زنند و در کنار نام خدا از او به بزرگی یاد می کنند.. تو فکر می کنی چه کار نیکی باقی خواهد ماند؟ وچه نام نیکی پایدار است؟ ای مادر مرده!
نه، به خداقسم  آرام نخواهم نشست مگر اینکه این نام را دفن کنم و این ذکر و یاد را به خاک بسپارم.

اما تلاش برای تحریف دین اسلام توسط همین به ظاهر مسلمانان صورت گرفت و البته یهود هم در این میان نقش بزرگی را ایفا کرد. ما در حدیث شناسی اسلامی بابی به نام اسراییلیات داریم که به شناسایی احادیثی که توسط یهود در کتب روایی اسلامی گنجانده شده می پردازد. 
سلمان رشدی هم ادعا کرده است که رمانش را بر اساس کتاب های مسلمانان نوشته است.  اما باید دید که کدام کتاب ها و کدام احادیث؟ به یقین منبع او احادیثی است که جعلیات و دسیسه های یهودیان برای مشوه کردن اسلام ناب است.

تلاش برای تحریف، با شروع خلافت آغاز شد و در سه مرحله به صورت جدی پی گیری شد و تا حدود یکصد سال هم ادامه داشت:

1- منع نشر احادیث پیغمبر
2- ساختن احادیث جعلی
3- تحریف و تخریب شخصیت پیامبر!

ما اگر راجع به خدا و پیغمبر اطلاعات کافی داشته باشیم می توانیم بنیاد اعتقادی آنها را زیر سوال ببریم. وقتی سند از کتب خودشان می گوییم به شک می افتند و این شک اغاز حرکت است!
آقای امینی: یک سری از احادیث دلیلش موجه است برای تحریف و جعل، اما چرا بعضی ها خیلی عجیب غریب است؟! مثلاً جریان زیر چشم زدن عزرائیل توسط حضرت موسی!
حاج اقا: فقط برای خاطر پایین اوردن شأن دین و خرافی جلوه دادن اعتقادات مسلمانان. وهن دین و سست نشان دادن پایه های اعتقادی ما مهمترین هدف این نوع روایات است.
وهن پیغمبر، وهن احکام و بعد هم خرافات را قاطی دین می کنند. ما وقتی می توانیم با آنها مبارزه کنیم که بتوانیم خودمان را پالایش کنیم. امام زمان شیعه ی آگاه می خواهد؛شیعه ی عالم به زمان.
معارف خرافی و ناآگاهانه ضررش به دین بیشتر از بی دینی است. ما در بحث معرفت دینی کم کاری کرده ایم و این کم کاری مربوط به همه ی ماست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1)  مغیره در آن زمان فرماندار معاویه در کوفه بود و سابقه ی دوستی شان احتمالاً به دوران جاهلیت برمی گردد.
(2)  ـ منظور وی بنی هاشم بوده است که هر دو تیره ی بنی هاشم و بنی امیه به عبدمناف بر می گردند و در واقع به نوعی عموزاده هستند.
(3)  مقصود معاویه، پیامبر اسلام (ص) بود.  این لقبی است که کفار قریش به طعنه به آن حضرت داده بودند.