اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
چهارشنبه بیست و سوم شهریور 1384ساعت 23:51
امروزه عشق بی معنی شده است یا بهتر بگوییم ارزش و قداستش را از دست داده و در وبلاگ ها زیاد می بینم که بسیاری از ما هنوز عشق را نشناخته ایم و بازیچه ی این و آن قرار می گیریم و این دوستی های خیابانی را که اشک خیلی ها را در می آورد و دستمال یأس و نا امیدی بر سرها می بندد عشق می نامیم....... تصمیم گرفتم ادامه ی بحث گذشته که اتفاقا به همین نکته ی بسیار حیاتی و مهم کشیده شد، را خدمت شما دوستان عزیز تقدیم کنم...
ادامه از پست قبلی
در اینجا یکی از دختران به اعتراض گفت : همه ی این حرف ها که می زنید در پرتو ((عشق)) حل می شود. یعنی اگر بین یک جوان فقیر از طبقه ی اجتماعی ضعیف، و یک دختر تحصیل کرده ی ثروتمند از طبقه ی اجتماعی مرفه و به قول امروز (های کلاس )عشق ایجاد شد، آیا باز هم اشکال دارد و نباید ازدواج کند؟
گفتم: ما که گفتیم از نظر دینی هیچ مانعی ندارد و نمونه هایی هم ارائه کردیم. اما مبنای کار باید ایمان و التزام و خدا ترسی باشد و گر نه عشق خیلی جواب نمی دهد. چون… در بین حاضران همهمه ایجاد شد و فهمیدم که عشق ، در ذهن آنها جایگاهی دارد که این حرف برایشان غیر قابل قبول است. ناچار شدم بیشتر توضیح بدهم. گفتم: عشق یعنی چه؟
یکی گفت: یعنی دوست داشتن (همه خندیدند)
گفتم: شما ماشین تان را، کلاستان را، هم کلاسی تان را دوست دارید. شما حتی بقال سر کوچه را هم دوست دارید. آیا عاشق آن ها هستید؟…… نه
یکی گفت: عشق یعنی برای دیگران مردن….
گفتم: اگر کسی در خیابان دید یک نفر را دارند کتک می زنند، دلش سوخت و با این که دست تنها بود رفت از او دفاع کند و در این راه آنقدر کتک خورد تا مرد، آیا عاشق او بوده است؟ . . . نه
دیگری گفت: یعنی از ضعفهای طرف مقابل چشم پوشی کردن . . . گذشت کردن
گفتم: اگر من از یک آدمی در کوچه و بازار که بیادبی کرد یا تنه زد و یا . . . اگر من از او گذشتم، یعنی عاشق او هستم؟(همه خندیدند)
دردسرتان ندهم، هر کس چیزی گفت و آخرش هم به مفهوم عشق نرسیدیم.
آن وقت من شروع کردم گفتم: حالا من عشق را تشریح میکنم تا ببینیم این نوع عشق اصلاً در زمین وجود دارد یا نه؟
بقیه مطلب در پست بعدی