اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 87 تیر 20
لیله الرغایب .. شب آرزوها
شب یلدای عشق... یلدای معرفت
یلدایی که به جای شاهنامه خوانی و قصه ی مادر بزرگ، این خداست که در گوش بنده اش می خواند
و مهمتر اینکه خدا نیز ساکت است تا نجوای بنده اش را بشنود و آرزوهای بزرگش را اجابت کند
و چه آرزویی بزرگ تر از خودت ای مولای من؟
و چه چیزی قشنگ تر از امید به خود تو ای مهربان تر از مادر؟
و چه آرامشی بهتر از لحظه ی نگاه به تو ای آرامش مطلق؟
خدای من! تمام آرزهایم و بزرگترینشان نیز در همین یک جمله است که اللهم عرفنی نفسک
چه آنکه اگر نشناسمت پیام و پیامبر آسمانی ات را نخواهم شناخت
ونیز مولای عاشقی ها را نخواهم شناخت...
و این یعنی گمراهی از دین تو...
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ای ججت خدا!
ای مولای بنده نواز!
ای ارباب رعیت پرور!
کمکم می کنی... می دانم
دستم را می گیری .. اطمینان دارم
و همین مرا بزرگترین آرزو و والاترین گشایش است نازنین !
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد