سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 101
بازدید دیروز: 264
بازدید کل: 1381990
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



در این داستان نگاه دکتر اسپنسر جانسون به انسان های تعقلی بسیار جالب توجه و تأمل برانگیز است. «هم» در این کتاب، موجودی است که دائم در پی توجیه است تا تغییرات را در کمترین حالت موجود بپذیرد. او از سر بی حوصلگی و بی مسؤلیتی از جایش با این توجیه تکان نمی خورد که اتفاقات پیش آمده، یک روز سیر طبیعی خود را پیدا خواهند کرد و کسانی که پنیر را جا به جا کرده اند روزی آن را سر جای خود بر خواهند گرداند.
از آن سو، «ها»، آدم دیگر داستان، موجودی عملگراتر و فعال تر است و با این همه گاهی تسلیم انفعال «هم» می شود: «بعضی اوقات «ها» فکر می کرد چقدر خوب می شد که به سفری ماجراجویانه در هزار تو دست می زد و…. بیشتر قادر به ترک ایستگاه پنیر قبلی می شد. ناگهان فریاد زد: برویم «هم» بلافاصله جواب داد: نه من به این جا علاقه دارم. این جا راحت است و آشنا. از آن گذشته، بیرون از این جا خطرناک است. «ها» دلیل آورد: نه! خطرناک نیست. ما قبلاً‌ به خیلی از قسمت های هزار تو رفته ایم و باز هم می توانیم این کار را انجام دهیم. «هم» گفت: من برای این کار خیلی پیر هستم و از این که گم شوم و کار احمقانه ای بکنم می ترسم، تو چطور؟ با این حرف، وحشت «ها» از شکست خوردن برگشت و امیدش برای پیدا کردن پنیر جدید محو شد.»(ص 33)
و چنان که می بینیم انگار «ها» به جرم  بهره داشتن از قدرت فکر و عقل قرار است شخصیتی پر از تضاد، ماجراجو و غیر طبیعی باشد. آیا به راستی آدم خردمند چنین است؟ «ها» اگرچه موجود فعالی است ولی گاهی چنان شعاری حرف می زند و هیجانی عمل می کند که مخاطب در خردورزی اش شک می کند؛ مثلاً چنین موجودی با اینکه آن قدر عاقل است که چنین شخصیتی را از او می بینیم: «هر گاه مأیوس می شد، به خود نهیب می زد. کاری که در حال انجامش بود، با تمام دشواری ها، از ماندن در وضعیت بی پنیری بهتر بود. تصمیم گرفت به جای این که اجازه دهد شرایط بر او چیره شود، خود بر شرایط چیره شود. سپس با خود گفت: اگر اسنیف و اسکوری می توانند به جستجوی خود ادامه دهند، من هم می توانم….»(ص 40)
و چنین موجودی با چنین شخصیتی، درست چند سطر پایین تر اصلاً‌ از تفکر قبلی خود رها می شود و از آدمی با ذهن تحلیل گر به موجودی غریزه گرا تبدیل می شود و آرزو می کند که از این پس، وقوع اتفاقات را غریزی پیش بینی کند: «او تصمیم گرفت که از آن به بعد گوش به زنگ باشد، در انتظار تغییر باشد و خودش آن را پیش بینی کند. امیدوار بود که قبل از وقوع، غرایز ذاتی اش تغییر را حس کند تا بتواند خود را برای سازگار کردن با آن آماده کند.»(ص 41)
                                                                                                        

و در ادامه ی این تغییر نگرش (که شاید با توجه به نزدیک شدن ذهنیت یک آدم به نحوه ی عملکرد یک موش بتوان تعبیر مسخ اندیشگانی را بر آن گذاشت) ناگهان جمله ای از او صادر می شود که بیشتر شبیه نوع عملکرد «اسنیف» است که به تعبیر نویسنده در ابتدای کتاب، «تغییرات را زود بو می کشد.»(ص 9)  «ها» در جمله ای عجیب روی دیوار هزار تو می نویسد: «پنیر را بو کنید تا از زمان کهنه شدن آن آگاه شوید.» و با این جمله عملاً‌ تیر خلاصی به پروسه های تفکری خود می زند و از آن به بعد، دیگر قرار است غریزی پیش برود و به شهوتش بیشتر از عقلش تکیه کند و در فرایند ی تخیلی، به اهداف بزرگ بیندیشد و معتقد باشد که «تصور کردن خودم در حال لذت بردن از پنیر جدید، حتی قبل از این که آن را پیدا کند، مرا به طرف آن هدایت می کند.»(ص 45) و این تمام آن چیزی است که می خواهد به انسان بباوراند که خواستن (حتی بدون مدد عقل) توانستن است و تخیل (و نه تفکر) در این پروسه نقشی اساسی دارد.
با توجه به آن چه گذشت معنای این جمله بیشتر روشن می شود؛ دقت کنید: « آن چه انسان از آن می ترسد هرگز به آن بدی نیست که تصور می کند. ترسی که آدمی در سر می پروراند بسیار هولناک تر از چیزی است که در واقعیت اتفاق می افتد.»(ص 48)
منظور نویسنده چیست؟ بعد از آن ترجیح های غریزه بر عقل و حتی فطرت، و بعد از توصیه ی لازم به پیروی از غریزه نه عقل، این جمله معنای عجیبی به خود می گیرد. آیا این به نوعی انکار معاد و تشویق مردم به عدم توجه به وعده و وعیدهایی که اولیا و پیامبران داده اند نیست که اگر کسی از هوای نفسش پیروی کرد و بدون رعایت چهارچوب عقل و شرع از غرایزش سود جست، دچار عذاب و عقوبت الهی خواهد گردید؟ 
بنابراین و در نگاه بدبینانه می توان گفت که کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد» داستانی به معنای واقعی نیست. پنجره ای گشوده به سمت توصیه هایی شیک است که ماحصل آن ترک تعقل، تجربه گریزی، پشت پا زدن به تجربه های دیگران، رهایی از سنت ها و اعتقادات و
جایگزینی آنها با غریزه است. «هر چه سریعتر پنیر کهنه را رها کنیم زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد» (ص 47)
تشویق به اینکه با آغوش باز و بدون ترس و با کله وارد تجربیات جدید شدن، و لذت بردن از موقعیت های جدید ولو به قیمت بنا شدن آنها بر ویرانه های سنت ها و اعتقادات و انکار معاد و پاداش و عقوبت الهی … همه و همه، بسته های پیشنهادی نویسنده و در حوزه ی کلان تر جهان غرب به انسان معاصر شرقی است.
در این جا ذکر نکته ای بی مناسبت نیست و آن اشاره ی بعضی از دوستان به این موضوع است که کتاب مورد بررسی ما، یکی از منابع تخیل افزای شرکت های هرمی گلد کویستی بوده است. شرکت هایی که قرار بود نسل تشنه ی نام و نان را، یک شبه و در پروسه ی تخیلی و شهودی و امیدوارانه به قله های ثروت و شهرت برسانند و برای رسیدن به این قله، دامن زدن به رویاها در قالب داستان های فانتزی نقشی پر رنگ داشت و نسل تنبل و تشنه ی جاه و مال امروز را وادار می کرد که «قورباغه اش را در اولین فرصت قورت بدهد» و هم سو با کریشنا مورتی به رهایی از دانستگی بیاندیشد و در زیر چتر سرخوشانه ی شهود غیر تعقلی و عرفان های دروغین به آینده ای سبز بیندیشد...
نتیجه:
از مجموع آنچه گذشت و بدون آنکه قصد دامن زدن به تئوری توهم توطئه و مباحث پیرامونی آن را داشته باشم، معتقدم که با هر کدام از دو زاویه ی فوق به کتاب نگاه کنیم، باید بپذیریم که رشد قارچ گونه ی کتاب هایی از این دست، تابعی از سیاستی پنهان است که انسان شرقی را از خود بیگانه می خواهد و مشتاق هرچه که دیگران برایش بنویسند؛ انسانی خرد گریز و غرق در عرفان های کذایی و فلسفه های آنچنانی.  هم زمانی انتشار کتاب هایی در ترویج مرموزانه ی خردگریزی و عقلانیت ستیزی، نقد تجربه گرایی، پناه بردن به عوالم اساطیر (که معلوم نیست چه میزان ریشه در واقعیت دارند) و سحر و افسون و … در آثار افرادی چون کریشنا مورتی، کارلوس کاستاندا، اسپنسر جانسون این ادعا را تایید می کند.