اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 86 مرداد 9
تاثیر انقلاب اسلامی در رفتار
قدرت های جهانی با مقوله ی دین
مقدمه
قرار است در این مقاله به بررسی روند دین ستیزی قدرت های غربی و شرقی و در یک کلام نظام سلطه ی جهانی، قبل از انقلاب اسلامی ایران و پس از آن بپردازیم و سیر تحولات این روند و تبیین نوع ارتباط آن را با واقعه ی بزرگ انقلاب اسلامی، تحلیل کنیم.
قبل از هر چیز لازم است دو مفهوم دین ستیزی و دین گریزی مورد دقت کافی قرار گیرند. هر چند هر کدام از این دو مفهوم به نوعی می تواند زیر مجموعه ای از مفهوم دیگر قرار گیرد؛ بدین معنی که دین ستیزی به نوعی دین گریزی است و همین طور دین گریزی نیز به نوعی دین ستیزی. و البته این اشتراک تقریبی در مفاهیم به خاطر آن است که در هر دو مفهوم، نوعی تقابل با دین و موضع گیری و زیر بار آن نرفتن وجود دارد.
به طور مشخص، منظور ما از دین گریزی عبارت است از اوضاع و شرایطی که در ظاهر، هیچ گونه مقابله و صف آرایی نظامی یا اعتقادی علیه دین وجود ندارد؛ اما فرد یا جامعه از پذیرش دین و التزام به قواعد و لوازم آن خودداری و پرهیز می کند و به نوعی آن را موجب ایجاد محدودیت در زندگی دلخواه خویش می بیند. اما دین ستیزی در شرایطی شکل می گیرد که نه تنها از پذیرش دین و احکام آن خودداری می شود، بلکه با تمام نیرو و با انواع وسایل سخت افزاری و نرم افزاری به برخورد با دین و دین مداران پرداخته می شود؛ یعنی جنگی تمام عیار علیه گرایش های دینی و باورهای مذهبی به منظور خشکاندن ریشه و انداختن تنه ی نهالی که نام دین و اعتقادات دینی را به خود گرفته است.
این جستار بر آن است تا ثابت کند مواجهه ی قدرت های غرب و شرق (به مفهوم کلی نظام سلطه) با دین و مذهب، اگر تا پیش از انقلاب شکوهمند اسلامی، براساس دین گریزی و بی هویت کردن مردم بوده، پس از نقطه ی عطف بهمن 1357 و پیدایش این تفکر اصیل و در عین حال نوین و گرایش روز افزون مردم جهان به آن، به دین ستیزی بدل می شود که مفهوم دین گریزی را هم در خود دارد. این پیش فرض با توجه به قرائن موجود خود به خود می تواند حکمی غیر قابل انکار و ثابت شده باشد.
پیش از هر چیز لازم است این نکته بررسی شود که نظام سلطه ، از چه زمانی به تعارض با دین برخاسته و آن را از ساختار کار کردی تهی کرده و به عنوان ابزاری در خدمت منافع خود به کار گرفته است ( دین گریزی ) و آنگاه از چه زمانی به مبارزه ی همه جانبه با دین روی آورده است (دین ستیزی )
از این روی می توان نظام سلطه ی جهانی را به لحاظ رویکرد ضد دینی اش، در دو فاصله ی تاریخی نگاه کرد: از شروع انقلاب صنعتی تا قرن بیستم و سپس از اواسط قرن بیستم به بعد.
برای شروع باید به غرب پیش از انقلاب صنعتی و قرون وسطایی بپردازیم و سپس تاثیر رنسانس و انقلاب صنعتی را بر نگرش و ساختارهای فکری و فرهنگی آن بررسی کنیم.
تفتیش عقاید، رواج معتقدات بی پایه و اساس، نا آشنایی با صنعت گری و بازرگانی وتحولات اقتصادی، حاکمیت کلیسا بر باورها و جان و مال مردم، اعتقاد بر شانس و بخت و تصادف و اتفاق و… از ویژگی های قرون وسطی بود؛ عصری که کلیسا تمامی ابزارهای قدرت را در انحصار خود داشت. اما گویا با جنگ های صلیبی بود که غربیان که پیشتر بر اثر روابط شان با شرق نصفه و نیمه بیدار شده بودند به طور کامل بیدار شدند. ویل دورانت در اثر عظیم خود تاریخ تمدن می گوید: «جنگ های صلیبی و قبل از آن روابط شرق و غرب موجب بیداری غرب شد. شکست عیسویان در جنگ های صلیبی دوم 1148 میلادی، موجب شد که اینجا و آنجا شکاکیون جمهوری و اصول و مبانی کلیسا را مورد سوال قرار دهند. بذر تردید در اذهان مردم عادی بارور گردید.
چنین وضعیتی کلیسا را که پنج قرن از عظمت بلامنازع و حاکمیت بی چون و چرایش می گذشت، بیمناک کرد و باعث شد پاپ نیکلاس دوم در سال 1280 میلادی، در مواجهه با کسانی که در اندیشه های کلیسا بذر تردید می پاشیدند، دستور لعن و تکفیر را بدین گونه صادر کند: «ما عموم ملاحده مانند پیروان فرقه ی کاتاری، پاتارین، گدایان لیون و امثالهم… را لعن و تکفیر می کنیم و کسانی که اجازه ی کفن و دفن اینان را بدهند محکوم به حکم تکفیر خواهند شد مگر آن که به خوبی رضایت خاطر کلیسا را جلب نمایند. چنین کسانی مورد بخشایش قرار نخواهند گرفت مگر آن که با دستان خویش ابدان به گور سپرده ی آن اموات را از زیر خاک بیرون آورند و به دور افکنند.»
کلیسا به اوج بحران رسیده بود. مسند نشینان کاتولیک، اگر چه مجازات ها را به اوج خود رسانده بودند، اما به طور واضح قدرتشان رو به زوال بود. ژان گمبل این عصر را «نوآوری قرون وسطایی» می خواند که در میانه ی سده ی سیزدهم به بالاترین حد تحول خود رسیده بود و تمامی اینها را نتیجه ی بحرانی می داند که مسیحیت بدان گرفتار شده بود. گمبل در این باره می نویسد: «تفرقه ی بزرگ رفته رفته، وحدت دنیای مسیحیت را در هم شکست و کار به آنجا رسید که در یک زمان سه پاپ حاکم بودند و روشن نبود پاپ واقعی کدام است؟ تقدیس فیلسوفان جانشین تقدیس الهیـات شد و چنین عنوان شد که کتاب مقدس حاوی برخی لغزش ها و حتی افسانه پردازی هاست و مسیحیت را به جلوگیری از پیشرفت دانش متهم کردند…
چنین وضعیتی باعث شد که به مرور از دامنه ی کار کلیسا کاسته و بر وسعت کار تجربه و مشاهده ی امور تعقلی دنیایی افزوده شود. ماکیاولی در کتاب شهریار خود، نحوه ی حکومت بر مردم را، در شیوه های مختلف حکومتی تئوریزه کرد و سیاست را از اخلاق جدا دانست. راجر بیکن ـ منادی رجوع به عقل گرایی و مشاهده و تجربه ـ خرد ورزی را پیشنهاد می کرد. لوتر و کالون، مردم را به دنبال کار فرستادند و رفته رفته تغییراتی در جامعه ی غرب رخ داد که داشت به مرور زمان فرهنگ و سیاست و اخلاق را، به صورت تئوریک نظم و نسق می داد. به اعتقاد فرانسیس بیکن (1626ـ 1561) ـ فیلسوف تجربه گرایی که پایان کار کلیسا را اعلام می کرد، آموزش های کلیسا، از آنجا که مخالف روحیه ی شکاکیت و نوآوری هستند، دیگر راهکارهای مناسبی نیستند و بلکه این رنج، تحمل، دقت، تکرار، نوآوری و خلاقیت است که پیروزی را رقم می زند. در ادامه ی چنین تفکراتی است که مردم کار کردن را به تنبلی، کسالت و قضا ـ قدری بودن ترجیح می دهند.
رنسانس ـ شکل گیری تمدن نوین غرب
اینچنین بود که موجبات تحول و دگرگونی جامعه ی غربی در دوران جدید نسبت به دوره ی هزار ساله ی قرون وسطی فراهم آمد، تمدن نوین غربی پایه گذاری شد و رفته رفته شکلی جدی به خود گرفت. برای آشنایی با این مقطع از تاریخ اروپا باید مفهوم رنسانس را به عنوان واسطه ای میان قرون گذشته و دوران جدید در نظر بگیریم.
به طور خلاصه رنسانس عبارت است از نگرش عالمانه و جستجو گرایانه دانشمندان و متفکران اروپایی در قرن پانزده، با جا گذاشتن دوره ی هزار ساله ی قرون وسطی.
هدف ابتدایی این متفکران در گرایش به سمت مطالعه ی عهد باستان، برداشتن ضامن دین و حاکمیت کلیسا از کل نظام اجتماعی و مخصوصاً آزادی سازی تفکر و اندیشه بود. محرک اصلی صاحبان نهضت رنسانس، برداشتن موانع دینی از سر راه رشد تجارت و سرمایه داری بود.
رنسانس در مرحله ی اول، جامعه را دستخوش ذوقیات و لوکس گرایی و دنیا پرستی می کند و موجب تغییر و تحول فرهنگ کلیسایی می گردد تا جامعه به سمت بی دینی و بی اخلاقی کشیده شود و دنیاپرستی جای آخرت باوری را بگیرد.
البته پیش از این عامل دیگری که در به حاشیه کشاندن کلیسا و باورهای دینی مردم و زمینه سازی برای رنسانس وجود داشت، نظام بورژوازی است که در نتیجه ی مراودات گسترده ی تجاری بین شرق و غرب مخصوصاً بعد از جنگ های صلیبی، در شکل بندی جامعه ی اروپا به وجود آمده بود.
بورژواها، طبقه ی جدیدی بودند که نظام های اجتماعی را شکل می دادند. این گروه تازه به دوران رسیده، عبارت بودند از افرادی که با سرمایه روستایی خود از پیکره ی جامعه ی کشاورزی جدا شده بودند و با تولید کالاهای غیر کشاورزی، نطفه ی اولیه ی نظام تجارت را به وجود آورده بودند. اینان با تجمع به دور یکدیگر «شهر» را به عنوان برجسته ترین نمود سرمایه داری که جایگاه خاص تجارت، صنعت و حکومت بود در قرن یازدهم در ایتالیا تأسیس کردند. پس «شهر» جولانگاه قدرت اقتصادی و سیاسی بورژوازی شد.
برایند تجارت، صنعت و حکومت، کافی بود تا در شهرهای تشکیل شده، جاذبه هایی شکل بگیرد که به علت در حاشیه بودن دین و بالطبع اخلاق و انسانیت، این جاذبه ها دغدغه ی دینی و اخلاقی بودن را دیگر نداشتند و طبیعتاً می توانستند طیف گسترده ای از دل مشغولی های مادی را در بر بگیرند.
اینان از محیط بسته و روستایی خود وارد دنیای جدید و بزرگتر شهرنشینی می شدند. تمام این عوامل به علاوه ی پدیده ی دین گریزی دست به دست هم می دادند تا محرومیت های نفسانی، امیال سرکوب شده و غرایز برآورده نشده این طیف، در اشکال مختلف بی بند و باری ها جنسی و اروتیک نمایان شوند و روز به روز هم در این راه پیش بروند.
بورژواها برای تضمین امنیت اقتصادی خود در شهر، یک نوع سلطنت استبدادی با تشکیلاتی اداری، قضایی و پلیسی به وجود آوردند.
نظام بورژوازی علاوه بر تاسیس ساختارهای فوق، ناچار بود برای تضمین بقای خود، مقدمات تغییر فرهنگ و تفکر جامعه ی اروپا را فراهم سازد. این تحول حاصل نمی شد مگر از طریق تحول فرهنگ دینی از راه برداشتن فرهنگ کلیسایی و جایگزین کردن آن با فرهنگ دنیاپرستی و تجمل گرایی.
بورژواها با کلیسا روبرو بودند و کلیسا، تجارت را به عنوان یک اقدام سوداگرانه که موجب ثروتمند شدن گروهی و فقیر شدن گروه عظیم تری می شود تقبیح کرده بود. مهم ترین دلیل کلیسا برای ممانعت از رشد تجارت این بود که جوهره ی تجارت سرگردانی، گریزپایی و ماجرا جویی است. اگر فرد مسیحی به سمت تجارت تمایل پیدا کند، از کانون مذهبی خود، یعنی کلیسا دوری می جوید و نفوذ دین بر او تضعیف می شود.
از سوی دیگر سرزمین های مسیحی اگر تن به فعالیت تجاری دهند، موجب می شود تا عناصر غیر مسیحی برای تجارت در شهرهای مسیحی نشین رفت و آمد کنند یا تاجر مسیحی به سرزمین های غیر مسیحی برود. این امر، بالتبع تعامل فرهنگی را در پی دارد و موجب تزلزل دینی شده و شیوه ی تجدد خواهی و نوگرایی در مذهب حاصل می گردد و باعث سستی رشته های مذهبی خواهد شد.
ضمناً کلیسا با ربا به شدت مخالف بود؛ در حالی که ربا جوهره ی تجارت، بانک داری و صرافی است.
بنابراین بورژوازی نوپا به خوبی می دانست که اگر بخواهد به حیات خود ادامه دهد، نخستین مانعی که با قدرت در مقابل او ایستادگی خواهد کرد، کلیسای کاتولیک است. این بود که برای در هم شکستن هیمنه ی کلیسای کاتولیک و در هم کوبیدن بت آن یعنی پاپ، اقدام به رفورم مذهبی و ایجاد انشعاب درونی و تضعیف پایه های وحدت کلیسایی می کند تا رونق دین و حاکمیت کلیسا شکننده تر از همیشه باشد. این اقدام یکی از مهم ترین حوادثی است که پایه های استقرار تمدن نوین غرب را پی ریزی کرد.
به هر حال مجموع آنچه گفته شد باعث شد تا دوران رنسانس، با منزوی کردن کلیسا، عملاً دین را به حاشیه راند و طبعاً با کنار گذاشتن کلیسا دین و سیاست را از هم جدا کرد. با جدایی دین از سیاست، اصول حکومت داری و حاکمیت، یکسره به دامن تئوری های عقلانی در غلتید و دارای چار چوبی غیر مذهبی شد. نظریه پردازان سیاسی و افرادی نظیر ماکیاولی، راه سیاست را از اخلاق جدا کردند؛ چرا که اخلاق هم زیر مجموعه ی اصول دینی است و طبعاً با کنار رفتن دین، نه تنها اخلاق، بلکه هر آنچه مربوط به فرهنگ دینی می شود نیز کنار گذاشته می شود.
جسارت بی دینی تا بدان حد پیش می رود که منادیان جدایی دین از سیاست با صدای بلند اعلام کردند که «دین را به پاپ ها بسپارید و سیاست و اقتصاد را به مردان آن» و اینها همه از دستاوردهای دوران رنسانس یا نوزایی تمدن اروپا بود که از ایتالیا آغاز شده بود و می رفت تا جهان را بگیرد.
نگاهی به جهان صنعتی امروز (اعم از شرق و غرب)، موید این مسئله است که رواج سکس و بی بند و باری، ارتباط با بی دینی مردم دارد و به عنوان میراثی پانصد ساله، بر دوش فرهنگ رنسانس زده ی نظام سلطه، سنگینی می کند. هم از این رو مفاهیمی چون احسان، نیکوکاری، رعایت حقوق مردم، احترام به والدین، پای بندی به اصول اخلاقی و خانوادگی و … مفاهیمی هستند که در جهان و نظام سلطه، مانند سیمرغ و کیمیا نایاب و بدل به افسانه شده اند؛ چرا که با اصول سرمایه داری غرب و مادی گرایی نظام های پوسیده ی کمونیستی شرق، در تعارضی جدی قرار دارند.
رنسانس، بهانه ای بود تا جهان صنعتی شده، پس از به حاشیه راندن و گریزاندن دین از دل و جان جامعه ، قیم مآبانه سراغ جوامع دیگر برود تا این مسخ شدگی دینی را در مفهومی جدید و با عنوان دین گریزی، به آنها هم هدیه بدهد؛ حال اگر از خود بیگانگی آن جوامع که مورد حمله ی فرهنگی لائیک قرار گرفته بودند، آن قدر زیاد بود که نیازی به جنگ و جدل نداشت، نظام سلطه کار راحت تری را به عهده داشت.
رنسانس یا نوزایی موجب شد اروپا و در کل غرب با گذر از فرهنگ قرون وسطایی و از پی انقلاب اقتصادی ــ اجتماعی به لحاظ صنعتی و تجاری رشد قابل ملاحظه ای کند و نظام سرمایه داری کم کم شکل بگیرد. در این مجال، بشر برای تسلط بیشتر بر طبیعت و ایجاد تغییرات جدی در آن، ناگزیر از پناه بردن بیش از حد به علم است. بنابراین نظریه پردازان حوزه ی اندیشه، تغییرات فکری در حال ظهور را تئوریزه می کنند. از طرفی نیز در پی دستیابی به منابع دیگر کشورها و کنترل تجارت آنها، دنیا را سیر می کنند. در همین دوران است که اندیشه ی ایجاد آرمان شهر در ذهن افرادی نظیر توماس مور شکل می گیرد. اتوپیا یا آرمانشهری که مد نظر غربیان است، بی شباهت به آرمانگرایی ای نیست که نظریه پردازان مارکسیست در پی آنند و از همین منظر است که می توان این خاصیت نظام سلطه غربی را در شرق نیز به عینه دید. مارکسیسم که خود زاییده ی مخالفت با نظام سرمایه داری و بورژوازی است نیز در مبارزه با دین و اعتقادات اخلاقی نه تنها از نظام سرمایه داری کم نمی آورد که گاهی تند تر نیز می رود تا جایی که دین را در منازل نیز ممنوع می داند. چرا که اعتقاد دینی مردم مانعی جدی بر پیاده شدن اهداف کمونیزم و نظام اشتراکی است که گاه اشتراک در ناموس را نیز مجاز و وسیله ی رسیدن به آرمانشهر خود می داند. این چنین است که دو دیدگاه کاملاً متفاوت غربی و شرقی، در یک چیز مشترک می شوند و آن نام نبردن از مذهب به عنوان یگانه ملجأ انسانی است و اگر هم قرار است آرمانشهری شکل بگیرد، همه و همه باید بر پایه ی بی دینی و بی اعتقادی مردم این شهر باشد.
بحرانی که در جوامع صنعتی شکل گرفت ناشی از همین نگرش لائیک داشتن بود. این که نظام سلطه برای رسیدن به خواسته های تکنولوژیکش، از انسان کار کردی ابزاری می گیرد؛ خواه در مقام یک کارگر (مثلاً در نظام مارکسیستی) با رسیدن به رؤیای دولتمند شدن و رسیدن به جامعه ی بی طبقه، سالیان سال در کارخانه های مختلف جان می کند و هدف نهایی زندگی اش و فلسفه ی آفرینشش را گم می کند و یا برای تبلیغ فلان کالا و یا پر بیننده تر شدن فلان شبکه در نظام های امپریالیستی، از زنان در حد تبدیل شدن به یک عروسک بی اراده و یا بمب های جاذبه ی جنسی، استفاده می شود، چه انتظاری می توان داشت؟
سینمای هالیوود، بارزترین ساختاری است که در آن اوج کارکرد ابزاری گرفتن از انسان را می توان دید. نظام سلطه در این نوع سینما، به بهانه ی تصویری کردن تخیل مخاطبان و در واقع با انگیزه منحرف کردن اذهان انسان ها از آگاهی بخشی مذهب وفرو بردنشان در خلسه و نشئگی لا مذهبی، از هیچ اقدامی فرو گذار نمی کند.
ادامه ی این روند تفکری در قرن های نوزدهم و بیستم نیز چیزی جز این را ثابت نمی کند که غرب برای صنعتی شدن، دین و ایمان خود را زیر پای علم و خرد گرایی قربانی کرد. فریاد نیچه (1900ـ 1844)، از پس هگل و شوپنهاور (که جهان را اراده ی خود و نه خدا می دانست)، در “چنین گفت زرتشت” که «خدا مرده است» ادامه ی منطقی همان تفکری بود که از میانه های قرن سیزدهم به این سو، دین و اعتقادات اخلاقی ملت ها را نشانه گرفته بود.
در نتیجه ی همین روند است که ظلم و سرکوب همه جا را فرا می گیرد. عصیان و سرکشی ، فساد و بی بند و باری تمام عالم را در می نوردد. فریاد رسی که داد مظلومان را بگیرد و زنان و مردان فرو رفته در منجلاب فساد را نجات دهد، وجود خارجی ندارد.
دست آورد فعالیت های علمی و فرهنگی دوران رنسانس و نظام نوین سلطه ، تا اواسط قرن بیستم هر زمان به شکلی انسان برآمده از این تمدن را به خود مشغول کرده بود. از این تاریخ به بعد بود که بشر پی برد که برای بی خدایی انسان تنها، جایگزینی نتوانسته پیدا کند و چنین بود که حس خداخواهی در این انسان عمیقاً سر باز کرد.
انسانی که در طی قرن های رنسانس زده، هر بار به بهانه ای نظیر عقل گرایی، فن آوری، مدرنیته و .. فارغ از خدا و معنویت، تمام جنبه های فساد و بی بند و باری لا ابالی گری و ... را تجربه کرده بود، وقتی به خود آمد که دید خلأ عمیق معنویت که در روحش دهان گشوده با هیچیک از این مظاهر رنگارنگ تمدن جدید پر نخواهد شد. فطرت خداجویانه ی انسان یکبار دیگر بیدار شد. او در یافته بود که پدیده هایی چون مارکسیسم، کاپیتالیسم، فاشیسم و... نتوانسته اند گمشده ی وی را به او برگردانند . نه نظام کارگری آرامش می کرد و نه نظام سرمایه داری.
این بشر سرخورده از این روند، در انتظار نجات دهنده و مصلحی می سوخت که نقشی ماندگار بزند. او دیگر گوش به فریب های سیاسی نظام ها نمی داد؛ چرا که دریافته بود سردمداران نظام کارگری از استیصال بشر همان را می خواهند که حاکمان نظام های سرمایه داری. هدف همه ی آنها یکی بود؛ اگر چه ابزار و اجرایشان متفاوت.
انسان که از تمام بالا و پایین شدن های رنسانسی جز فساد، ناآرامی و سردرگمی چیزی ندیده بود، به دنبال خدا می گشت. از همین رو بود که که کلیسای جهانی فریاد می زد بزرگترین گمشده و دغدغه ی بشر امروزی، معنویت است.
افرادی نظیر سید جمال الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده، اقبال لاهوری، عبدالرحمان کواکبی و… از جمله تک ستاره هایی بودند که در صد ساله ی اخیر به جهت به راه انداختن حرکت های اصلاحی در حوزه های مختلف دینی و فرهنگی به پا خواستند و سعی کردند با متوجه کردن ملت ها به گذشته ی باشکوه خود و پتانسیل بالقوه و بالای فرهنگی اش، مشرق زمین را برانگیزانند ولی دسیسه های تفرقه برانگیزانه ی استکبار و استعمار غرب، آنها را از دست یابی به توفیق کامل، باز داشت.
انقلاب اسلامی ایران و موج جدید اسلام خواهی
درست در همین دوران و همزمان با انتظار بشریت برای مصلحی عدالت خواه بود که جهان با انقلاب اسلامی ایران روبرو شد.
امام خمینی با ایده های انسان ساز ظهور کرد. او آمده بود تا نشان دهد استعمار، پلید است و شرق و غرب ندارد. حقوق محرومان باید رعایت شود و هیچ کس جزخدا، حق تعیین سرنوشت مردم را ندارد. حضرت امام خمینی(ره) آمده بود تا به مردم بباوراند که ثروت های عمومی، حق آنهاست و مردم باید با تغییر و تحول در اصول اعتقادی، اجتماعی و فرهنگی خود، اسلام راستین را پیاده کنند. اسلامی که کامل ترین دین هاست و مفهوم انتظار ظهور موعود، یکی از قشنگ ترین و کامل ترین مفاهیمی است که در فرهنگ دینی اش وجود دارد. درست است که این مفهوم در ادیان مختلف مشترک است و زرتشتی ها در قالب سوشیانت، مسیحیان در قالب حضرت مسیح و … به آن باور دارند، اما موعود ما، موعودی ملموس تر و عینی تر است.
حضرت امام خمینی، چه هوشمندانه، بحران در حال انفجار کمونیسم را پیش بینی کرد و به گورباچف، رهبر وقت شوروی سابق، هشدار داد که به زودی باید در موزه های تاریخ به دنبال تکه پاره های باقیمانده از کمونیسم بود. این هشدار، تلنگری جدی نیز به غرب بود که اگر چه با روش و نظامی متفاوت از شوروی سابق ولی با هدفی کاملاً یکسان با جانشینان لنین و مارکس و استالین، انسان را در مرکز کائنات قرار داده بود. انسان مدرن امروزی که به اصطلاح جانشین خدا شده بود و خدا در واگذاری قلمرو هایش به این جانشین زمینی، هر روز بیش از دیروز عقب نشینی می کرد. باری! نظام کمونیستی دیر فهمید و دیر به فکر نجات خود افتاد ولی غرب، از این فرو پاشی عبرت نگرفت و پنداشت عرصه ی جهانی برای یکه تازی هایش خالی شده؛ غافل از این که انسان معاصر، با دوری از خدا وبی اعتنایی به معتقداتش، بیش از پیش دارد منزوی می شود و هر چه بیشتر صنعتی شدن جهان پیرامونش، بر این انزوا بیشتر صحه می گذارد.
ندای امام خمینی و پیدایش تفکری نو در عدالت محور بودن خلقت و اداره ی بهتر امور بر مبنای دینی اجتماعی و تضمین سعادت دنیا و آخرت انسان در سایه سار وحی، خط بطلانی بر تمام تفکرات الحادی نظام قدرت کشید که سعی در مسخ ارزش های دینی داشت. اسلام مورد تبلیغ امام یا همان اسلام ناب محمدی(ص) به هدایت و رهبری بشر وامانده از همه جا در سطح جهان پرداخت. این ندای جدید تاثیرات شگرف در عمق جان همه ی انسان های جویای حق و حقیقت گذارد و رفته رفته دامنه ی انقلاب اسلامی و شعارهای عدالت محور آن در دنیای معاصر جایگاهی بس رفیع یافت.
بیداری ملت های مسلمان و غیر مسلمان در سراسر جهان ــ حتی آنان که تا کنون مسلمان بودند اما اسلامی اینچنین مترقی و ناب را تجربه نکرده بودند ــ و گرایش فوج فوج مردم در گوشه و کنار هستی حتی در قلب نظام سلطه به این دین و در نتیجه، ایجاد موج جدید اسلام خواهی، خواب طلایی نظام قدرت را آشفته ساخت و همه ی قطب های سلطه را به تکاپو واداشت تا دست در دست یکدیگر به مقابله با این تفکر برخیزند. در همه جای دنیا حتی در قلب پایگاه های سلطه گران، گروه هایی بزرگ و کوچک، به تاسی از انقلاب اسلامی و شعارهای آن، پرچم مبارزه با ظلم و استکبار را برافراشتند و با طرد دین های فسیل شده به دامن اسلام روی آوردند.
اگر تا پیش از انقلاب اسلامی، غرب و شرق بر سر گسترش پایگاههای خود در کشورهای مختلف، درگیر بودند، پس از این تاریخ، دست یاری به هم دادند تا دشمن مشترکی به نام اسلام خواهی را کنترل کنند.
نظام سلطه و دنیای کفر بر اساس " الکفر مله واحده " دست به کار شد تا به دنیا نشان دهد که هر جا پای اسلام در میان باشد، کمر به حذف آن خواهد بست.
طبیعتاً گریزاندن مردم از چنین فرهنگ عمیقی، دیگر راهکار نبود و لازم بود روندی(پروسه ای) طی شود تا خود مردم، به ستیزه با این باورها برخیزند و از بیخ و بن آن را دچار تحول کنند.
نظام سلطه که تا پیش از آن، دین گریز کردن مردم را به بهانه ی مختلف و ایجاد جاذبه های کاذب در دستور کار داشت، به دین ستیزی روی آورد. زیرا ریشه ی تمام این فعل و انفعالات اخیر و عصیان ملت ها علیه خویش را متاثر از اسلام و آن هم اسلام نابی (شیعی ) که امام خمینی معرفی کرده بود، می دانست.
تفکر اسلامی شیعی از یکسو داعیه داران آزادی، صلح و امنیت جهانی را رسوا می کند و انتظار اصلاح از مصلحان فاسد را عبثی بیش نمی داند و از سوی دیگر خود را در برابر این همه ظلم بی تفاوت نمی داند و معتقد است باید زمینه را برای منتظر واقعی و مصلح جهانی آماده کرد. طبیعی است که پیروی بسیاری از حرکت های آزادی خواهانه ی دنیا از ایران اسلامی و موج شیعه گرایی افکار روشن و بیداری که تنها راه نجات خویش و امت خویش را در این فرهنگ می دیدند، برای دنیاداران قابل تحمل نباشد.
اظهار نظر رایس که پدیده ی تروریزم را در ذهن و فکر جوانان مسلمانی می داند که نه تنها از مرگ نمی ترسند که شهادت را برای خود افتخار می دانند، از چه چیزی حکایت دارد؟ کنفرانس شیعه شناسی صهیونیست ها در اسرائیل نیز از همین وحشت و در عین حال از برنامه های آنان برای برخورد با تفکر اسلامی و شیعی حکایت دارد که نتیجه ی آن این بود که رمز موفقیت شیعه در تفکر شیعی ، اعتقاد به فرهنگ سرخ عاشورا و باور به پرچم سبز انتظار است. باید این مقوله ها را از آنان گرفت تا بتوان بر این تفکر فایق آمد.
مقابله با انقلاب اسلامی ایران و تفکر انقلابی و شیعی و مهار آن ، موجب شکل گیری و سازمان دهی ــ به تعبیر مقام معظم رهبری ــ ناتوی فرهنگی می شود. سازمان ناتو یا پیمان آتلانتیک، پیش از این و بعد از جنگ جهانی با عضویت کشورهای اروپایی و غربی پایه گذاری شده بود و برای مهار کمونیزم وظیفه داشت همه ی نیروهای همسو را هماهنگ کند تا ار تکروی بپرهیزند و با هم افزایی و هجوم همه جانبه در برخورد با شرق موفق باشند.
اینک نه تنها سازمان ناتو نه تنها با شرق و کمونیزم و ابرقدرت شرق مشکل ندارد که حتی در بعد فرهنگی قدرت شرقی را یکی از اعضای خود می داند.
ناتوی فرهنگی در واقع یک سازمان واقعی و غیر رسمی است که با یک فرماندهی واحد تمام عوامل تاثیر گذار فرهنگی و اجتماعی شرق و غرب را به استخدام در می آورد و تلاش دارد این ریشه ی دیرپای هزار و چهارصد ساله را از بیخ و بن برکند.
نگاهی به هالیوود و فیلم های سینمایی چند دهی اخیر، افزایش روز افزون کانال های ماهواره ای ضد دینی، پیدایش قارچ گونه ی صد ها هزار سایت اینترنتی ضد دینی، خبرگزاری های سیاسی و فرهنگی بسیار جذاب، روزنامه ها و مجلات گسترده با تیراژهای ملیونی و ... که همه گی هم از یک فرماندهی دستور می گیرند و هم از یک آبشخور ارتزاق می کنند، همه و همه شاهدی بر همین مدعاست.
در این میان نقش صهیونیست ها به عنوان صحنه گردانان اصلی اقتصاد و سیاست دنیا که هدفی جز تسلط بر سرتاسر دنیا و تشکیل امپراتوری واحد جهانی و حکومت یهود را ندارند، غیر قابل انکار است.
در اینجا و به مناسبت موضوع حضور صهیونیست ها در بسیاری از زمینه ها به ویژه زمینه های اقتصادی و جمع آوری ثروت جهان، که حود مقدمه ی حکومت جهانی یهود است، به ین خبرتوجه فرمایید:
یک کارشناس امور اقتصادی در گفتگو با ایسنا گفت:
یکی از تلاش های مهم صهیونیست ها و شبکه های فراماسونری، حفظ حاکمیت خود در صحنه ی اقتصاد جهان است. صهیونیست ها با تصاحب شرکت های عظیم چند ملیتی و موسسات وابسته به آنها به اهداف تعیین شده در تورات تحریف شده در باب استعمار ملت ها دست یافته اند.
وی که خواست نامش مطرح نشود گفت:
بسیار ساده اندیشانه است که تصور کنیم صهیونیسم در مرزهای اسرائیل محدود شده و صهیونیست کسی است که ملیت اسرائیلی دارد. چنین ادعائی در سطوح مدیران بالا به تجاهل العارف می ماند.
این کارشناس افزود:
لیست اسامی شرکت های بزرگ چند ملیتی که با سرمایه ی صهیونیسم بین الملل تاسیس شده و با کادر رهبری فراماسونری اداره می شوند بی پایه بودن این اندیشه را نشان می دهند.
وی ضمن اشاره به این نکته که این لیست اولین بار در سال 1986 و در ترکیه منتشر شده است آن را در اختیار خبرنگار ما قرار داد. در این لیست نام شرکت های معروفی چون فورد، موبیل، بریتیش پترولیوم، شل، آی بی ام، جنرال الکتریک، کرایسلر، آی تی تی، رنو، فیلیپس، باسف، هوخست، مرسدس بنز، فولکس واگن، بایر، زیمنس، نستله، گودیر، آإگ، کاترپیلار، مانسمان، فیات، لیلان، براون، کانتیننتال، جان دیر، بوش، کوکاکولا، پپسی کولا، سینگر، بی اف گودریچ، هنکل، الکترولوکس،ک اچ دی، اریکسون، گروندیک، اطلس کوپکو، هوور، اشکودا، ناسیونال و ایزوگام به چشم می خورد.
این کارشناس اقتصادی گفت: سیطره ی صهیونیزم به فعالیت های صنعتی و نفتی محدود نبوده و بر عرصه ی رسانه ها و امور فرهنگی نیز حاکمیت یافته است. وی افزود: تنها در امریکا علاوه بر یکصد و چهل روزنامه با تیراژی حدود چهارملیون، هفتاد درصد نشریات دائمی ؛ و هشتاد در صد برنامه های تلویزیونی در اختیار صهیونیست ها قرار دارد.
این کارشناس گفت: شبکه های تلویزیونی ABC , CBC, NBC , CNN متعلق به صهیونیست هاست. از سوی دیگر شرکت های بزرگ فیلم سازی مستقر در هالیوود نظیر میراماکس، یونیورسال، پاراموند، یونایتد آرتیست، برادارن وارنر، متروگلدن مایر، کلمبیا و فوکس قرن بیستم نیز به صهیونیسم تعلق دارد.
وی افزود: یکی دیگر از موسسات اصلی نظام اقتصادی امپریالیسم، بانکداری است. این سیستم از طرفی موجب افزایش سرمایه ها شده و از طرفی موجب می گردد سرمایه ها در یک جا و در یک کانون جمع شوند. بدین ترتیب اقتصاد و اقتدار در دست صهیونیست ها و ماسون ها قرار می گیرد.
وی گفت: صهیونیست ها مالک و صاحب واقعی اقتصاد، دموکراسی وابسته به پول، افکار عمومی، تلویزیون، مطبوعات، صنعت، ادبیات و سازمان ها در جهان امروز هستند.
فهرست منابع و مآخذ
1- آشنایی با اسپینوزا، پل استراترن، شهرام حمزه ای، نشر مرکز، تهران، اسفند 1379.
2- آیین و اندیشه در دام خودکامگی، سیری در اندیشه ی سیاسی مسلمانان در فراز وفرود تمدن اسلامی، سید محمد خاتمی، انتشارات طرح نو، تهران، 1378، چاپ دوم.
3- برخورد اندیشه ها، هشت گفتار در ادبیات تطبیقی پارسی، جواد حدیدی، انتشارات توس، تهران، خرداد 2536.
4- بررسی اجمالی نهضت های اسلامی در صد ساله ی اخیر، شهید مرتضی مطهری، انتشارات صدرا، تهران، زمستان1368، چاپ سیزدهم.
5- تاریخ اندیشه سیاسی در غرب ج اول(از طالس تا مارکس)، دکتر علی بیگدلی، انتشارات لادن، تهران، پاییز 1374، چاپ اول.
6- تاریخ فلسفه، ویل و آریل دورانت، دکتر عباس زریاب خویی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1378.
7- چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، داریوش آشوری، نشر آگاه، تهران، 1374.
8- عقل و وحی و دین و دولت در فلسفه اسپینوزا، دکتر یوسف نو ظهور، انتشارات پایا، تهران، 1379.
9- فرهنگ اسلام در اروپا، دکتر زیگرید هونکه، دکتر مرتضی رهبانی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران پاییز 1362.