• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : برگي از درخت معرفت
  • نظرات : 6 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زهير 

    سلام به همه ي هم کارواني هاي عزيز:

    منم هميشه از گريه کردن پيش همه خجالت مي کشيدم، اما اين اتفاق محرم امسال برام افتاد. و درست اولين باري که بلند بلند بين اون همه جمعيت گريه کردم ،شکستم.شکسته شدم،خورد شدم...

    نفهميدم چرا ، اما براي خودم نبود و اين بيشتر آرومم کرد.

    من هميشه عاشق محرم بودم اما امسال يه چيز ديگه بود...

    آخ که چقدر دلتنگم براي سحر مدينه، براي غروب مدينه، هنوزم مي گم اونجا خود بهشته.

    آخرين غروب سفر رو يادتونه بچه ها؟ يادتونه چقدر دلامون گرفته بود؟ يادتونه چه بغض غريبي داشتيم؟ يادتون هست بچه ها؟ اون روز ساکت تر از هميشه بوديم...

    انگار فقط منتظر بوديم، و آقاي کوليوند ، صداي پر سوزشون و واي از مناجات امير المومنين تو نخلستان دل انگيز مسجد شيعيان ... واي واي واي... چه خوب بغضها شکست ، چه ناله هايي، بلند تر از هميشه، اونجا چقدر راحت گريه کرديم بچه ها ، چه غروبي بود ، وصف نشدني ، وصف نشدني...

    بچه ها من دلم مدينه مي خواد، من دلم گرفته...

    خدايا يه بار ديگه، فقط يه بار ديگه، يه فرصت ديگه ،خدايا، خدايا...

    ببخشيد خيلي حرف زدم، دلم گرفت.