سايه ي سنگ بر آيينه ي خورشيد چرا؟
خودمانيم،بگو اين همه ترديد چرا؟
نيست
چون چشم مرا تاب دمي خيره شدن
طعن و ترديد به سرچشمه ي خورشيد چرا؟
طنز
تلخي است به خود تهمت هستي بستن
آنکه خنديد چرا؟ آنکه نخنديد چرا؟
طالع
تيره ام از روز ازل روشن بود
فال کولي به کفم خط خطا ديد چرا؟
من که
دريا دريا غرق کف دستم بود
حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا؟
گفتم
اين عيد به ديدار خودم هم بروم
دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا؟
آمدم
يک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد اين سور ِ شب عيد چرا؟
سلام بر سيد عزيز و گرامي
سال نو مبارک با آرزوي بهترينها