عجب حسن تصادفي !! حضرتعالي نيز مشاوره اي با مشاوران داشتيد و بنده نيز !
چه خوب شد که به کلبه ي درويشي ما هم سري زديد و منورش فرموديد.
نکند حدس زده بوديد که مانند کودکي نازنازي قهر کرده و در عطش نگاهي و حتي نيم نگاهي مي سوزيم و چون دخترکي با حيا و دم بخت بر سر سفره ي عقد منتظر غمزه ايم . اما نه ، مثَل ما بيشتر به آن گربه ي بي حيا مي مانَد که بر در ديزي ايستاده و با سنگ هم بزنندش دوباره باز مي گردد.
ما هم برگشتيم...
پس سپاس که با تشريف فرمائيتان کمک فرموديد تا حضور يواشکي مان در وبلاگتان دوباره به حضوري علني تبديل شود
اصلا منطقي نيست تجويز دکتر ...
يه جاي کار ميلنگه ...
ميوميو
سلام
اين نسخه اي بود که براي يکي از دوستان من هم پيچيده شده بود البته نه به اين شدت اما در قياس با قوانين خانوادگي شدتش کمتر از اين نبود!
اما کاش يه کم توجه ميشد که معمولا اين نسخه براي چه کسايي پيجيده ميشه..
با شما موافقم اون 120 درصد اما همين دوست من تا ترم دوم دانشگاه به اجبار خانواده چادر سر ميکرد! اجازه رقصيدن نداشت ! حالا خدا ميدونه چه محدوديت هاي ديگه اي هم داشت و من نميدونستم اما به جايي رسيد که نه، خانوادش يه جايي رسيدن که بالاخره اجازه دادن مانتويي بشه کلاس رقص بره تا بتونه انرژي هاي منفيش رو تخليه کنه!جالب تر اين بود که توي اون خانواده به ظاهر به شدت مقيد که دخترشون رو به شدت کنترل ميکردن پسران خانواده آزادي هاي عجيب غريبي داشتن...
منطق بي منظق اين مشاورين نامحترم يه واکنشه و يه عکس العمله نسبت به چنين ديدگاههايي...
نسخه اي که اگه براي من بنويسن که گه گاه برخي دوستان دلسوز!؟تجويز ميکنند اما من زحمت خوندش رو هم به خودم نميدم اما همين نسخه اين جور افراد رو به فکر ميندازه که آره شايد حق با اونهاست!
ظاهرا اين آقاي روان پزشك ما خودشون زيادي تو اين مجالس مختلط شركت كردند،بالاخونه شون رو هم از سر لطف با دوستاشون شريك شدن!
البته كم نيستن اين اشخاصي كه توجامعه ي ما بساطشون رو واسه دوستاي گلم پهن كردن!حالا اين دختر خانم ما شانس آوردن با ابراز محبت آقاي مشاور روبه رو نشدن!!!!
به اميد گسترش علوم انساني بر مبناي قرآن.
موفق باشيد.