عجب حسن تصادفي !! حضرتعالي نيز مشاوره اي با مشاوران داشتيد و بنده نيز !
چه خوب شد که به کلبه ي درويشي ما هم سري زديد و منورش فرموديد.
نکند حدس زده بوديد که مانند کودکي نازنازي قهر کرده و در عطش نگاهي و حتي نيم نگاهي مي سوزيم و چون دخترکي با حيا و دم بخت بر سر سفره ي عقد منتظر غمزه ايم . اما نه ، مثَل ما بيشتر به آن گربه ي بي حيا مي مانَد که بر در ديزي ايستاده و با سنگ هم بزنندش دوباره باز مي گردد.
ما هم برگشتيم...
پس سپاس که با تشريف فرمائيتان کمک فرموديد تا حضور يواشکي مان در وبلاگتان دوباره به حضوري علني تبديل شود