• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : بيماران مشاور
  • نظرات : 5 خصوصي ، 80 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    روزي کريم خان زند در ديوان مظالم نشسته بود .

    شخصي فرياد بر آورد و طلب انصاف کرد .

    کريم خان از او پرسيد کيستي ؟

    آن شخص گفت :

    مردي تاجر پيشه ام و آنچه داشتم از من دزديده اند .

    کريم خان گفت : وقتي مالت را دزديدند تو چه مي کردي ؟

    تاجر گفت : خوابيده بودم .

    کريم خان گفت : چرا خوابيده بودي ؟

    تاجر گفت : چنين پنداشتم که تو بيداري !

    به اميد بيداري

    رسيدن به درک و به خود آمدن و خود اگاه شدن