سلام سيد عزيز و دوست داشتني
به هيچ عنوان...!!!
چه قاطعيتي...
ميگم چي ميشه که بعضيا يه طوري ميشن که مرغشون يه پا بيشتر نداره؟!؟!
دلم تنگ شده براي کاسبهايي که قبل شروع کسب و کارشون مي رفتن صبح ها پاي کلاس هاي مکاسب و ظهر ها با آخوند و ملا و کاردون دين مسائلشونو درميون مي ذاشتن و حلال و حروم کسبشون براشون قدري بيشتر از اجاره و خرج و برج هاي ديگه مهم بود...
دلم براي اون آدم هاي بازاري خالص و پاک تنگ شده که صبح رو با الهي توکلت اليک شروع مي کردند و ذکرشون توکلت علي الله بود و رزق و روزي روزي رو از رازق الانام درخواست مي کردند...
براي همين تو شير و ماست آب نمي بستند....
تو سفره ي فروششون دروغ و غيبت و تهمت نمي ذاشتن...
و فک کنم دلالي هم هيچ جايگاهي ميون آدماي شريف نداشت نه تنها نداشت که هيچ افتخاري هم نداشت...
دلم براي اون دوره و زمونه اي که فقط شنيديم يه چيزايي ازش و خيلي کم تر هم تو فيلم ها يه رگه هايي اونم ناچيز ازش ديديم خيلي تنگ شده...
دلم براي اون بازاري تنگ شده که مسجد مرکز اون بود و حجره هاي درس طلبگي کنار مسجد و بازار هم خط با اين مسجد ها و حجره ها...
دلم براي فرهنگ غني اسلامي شيعي و ايرانيمون اونقدر تنگ شده که مي خوام فرياد بکشم از اين همه چيزهاي عوضي و فِيک و تقلبي که به خوردمون دادن اونم به اسم تمدن و کلاس و مد ...
هي...
چقدر افسوس بر گذشته اي که نديديم اما شنيدنش پر از احساس خوب و پر از غبطه است...
التماس دعا سيد عزيز...