• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : پدر سوخته
  • نظرات : 17 خصوصي ، 79 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6      
     
    به خواب رفتم و نيلوفري بر آب شكفت

    خيال آمدنت ديشبم به سر مي زد
    نيامدي که ببيني دلم چه پر مي زد

    به خواب رفتم و نيلوفري بر آب شکفت
    خيال روي تو نقشي به چشم تر مي زد

    شراب لعل تو مي ديدم و دلم مي خواست
    هزار وسوسه ام چنگ در جگر مي زد

    زهي اميد که کامي از آن دهان مي جست
    زهي خيال که دستي در آن کمر مي زد

    دريچه اي به تماشاي باغ وا مي شد
    دلم چو مرغ گرفتار بال و پر مي زد

    تمام شب به خيال تو رفت و ، مي ديدم
    که پشت پرده ي اشکم سپيده سر مي زد


    هوشنگ ابتهاج
    سلام عليكم و جمعه ي آقا سيدعزيزمان مبارك

    ممنون از تبريك صميمانه تون در جشن 4 سالگي پينكي

    پدر سوختگي هم داستاني داره براي خودش

    هر كسي معنيش رو نميدونه

     <    <<    6