سلام آقا سيد.
سه بخش اول را خواندم و استفاده كردم. هر چند كتاب مذكور را نخوانده ام،با كتابهاي مشابه آن برخورد داشته ام. اما اجازه دهيد كمي با شما مخالفت كنم.
از بخش دوم آغاز كنم: هر چند زماني اينچنين مي انديشيدم كه شما فرموده ايد (و البته هنوز تغييري در نظر شخص خودم ايجاد نشده)، با اين حال ضرورت حضور و وجود اين گونه كتابها برايم ملموس تر و پر رنگ تر شده است.
اين دست كتابها همانگونه كه شما هم فرموده ايد شايد شکل و ساختار قوي و داستان پردازي موفق نداشته باشند اما بايد پذيرفت كه براي انسان عصر حاضر (و لو در ظاهر) مطلب جديدي ارائه مي كند.
شفاف تر بگويم امثال آقاي اسپنسر جانسون به خوبي انسان امروز را شناخته، با مشكلات او آشنايي پيدا كرده و حتي چه بسا خود با آنها
مواجه بوده و براي آنها راهكار و مصداق هاي عيني (به زعم خود) پيدا كرده است و در كنار آن با زبان و گفتار انسان امروزي كه غرق در دنياي اطلاعات و داده ها است آشنايي دارد و مي تواند آموخته هايش را (با هر نيتي و لو تلقين و آموزش غير مستقيم برخي عقايد) به انسان كنوني بياموزاند (يا بخوانيم: بخوراند).
اما در مقابل: همان پرسش خود شما: با اينكه قرآن، احاديث و روايات به تمامي زواياي زندگي فردي و اجتماعي انسان توجه داشته ولي وقتي صحبت از معصومين و بزرگان مي شود چرا اشتياقي نشان نمي دهيم؟ نمي دانم. شايد بي انصافي باشد كه آن را به بيگانه باوري و خودگريزي يا خودناشناسي نسبت دهيم. شايد دليلش آن باشد كه: آنچه در معارف و معادن ديني ما هست مجموعه اي است از راهبردها (يا استراتژي ها) كه هدفش رساندن انسان به اوج و كمال و سعادت است ولي براي اين طرح هاي كلي مصداق ها و راهكارها و شيوه ها عيني و ملموس ارائه نشده اند. شايد اينجا وظيفه عالمان ديني بايد باشد كه انسان امروز را بشناسد، او را در جامعه ببيند، با مشكلاتش آشنا شود، مقتضيات دنياي كنوني را درك كند و به ارائه راهكارها و مصداق هاي اين استراتژي ها بپردازد. و خوب اگر اين كار را نكند من (نوعي) كه نميتوانم از جمله «از ما نيست کسي که هر روز خودش را حسابرسي نکند» به اصل لزوم تغيير پذيري برسم و شيوه زندگي مبتني بر اصول درستي را پايه گذاري كنم بايد چه كنم؟ بايد قورباغه ها را قورت دهم يا به كيمياگران چنگ بزنم و يا به دنبال جابجايي پنير باشم يا ...