سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 61
بازدید دیروز: 55
بازدید کل: 1370350
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



با سلام به دوستان عزیز
قبل از اینکه قسمت سوم را برایتان بنویسم یادآوری می کنم که در قسمت دوم یک پاورقی وجود داشت که فراموش کرده بودم آن را درج کنم.. با عرض پوزش ابتدا این پاورقی را می نویسم و سپس قسمت سوم را...

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) کتاب «کیمیاگر» نوشته ی پائلوکوئیلو تقلیدى است محض از یکى از داستان هاى دفتر ششم مثنوى. وی بدون آن که کوچک ترین تغییرى در ساختار و طرح اصلى داستان بدهد، داستان مولوى را با تغییری اندک ارائه کرده است. داستان مولوى شرح حال مردى است که در خواب مى بیند در کشور مصر گنجى نهفته است و براى تصاحب گنج از بغداد به سمت مصر به راه مى افتد و پس از طى مسافت زیاد از طریق نگهبانى در شهر مصر می فهمد که گنج در همان مکان و محل زندگى خود او قرار دارد و او این همه راه را بى خود طى کرده است.
داستان کیمیاگر هم همین است تنها شخصیت اصلى داستان از کشور اسپانیا راهى مصر مى شود در صورتى که در داستان مثنوى شخصیت داستان از بغداد راهى مصر مى شود. کوئیلو به عمد کشور اسپانیا را برگزیده تا به طور غیرمستقیم دنیاى مسیحیت را رو در روى دنیاى مسلمانان قرار دهد و در پایان این گونه وانمود کند گنج اصلى در همان کشور اسپانیا بوده و مسافر بى دلیل دل به گنجى مبهم در کشورهاى اسلامى بسته است. (پایان پاورقی)

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ (قسمت سوم)

اما از منظر دوم یعنی نگاه بدبینانه:
چیزی که در این کتاب به روشنی قابل ملاحظه است این است که نویسنده، خواسته یا ناخواسته عملگرایی غریزی را با خردورزی در تقابل مستقیم قرار داده و ساده تر بگویم ایجاد تقابل و تضاد بین عقل و غریزه و در نهایت ترجیح غریزه بر عقلانیت پیام اصلی و روشن این کتاب است. به بعضی از جمله ها و عبارت های کتاب دقت کنید:
«موش ها اسنیف و اسکوری فقط یک مغز ساده ی جونده داشتند اما غرایزشان به خوبی عمل می کرد…. آدم کوچولوها یعنی «هم» و «ها» از مغزشان که مملو از عقاید و احساسات بود، برای یافتن پنیری استثنایی و نمونه که اعتقاد داشتند آن ها را خوشحال و موفق خواهد کرد، استفاده می کردند… » (ص 21- 22 )
«موش ها، اسنیف و اسکوری، برای پیدا کردن پنیر از روش ساده ی آزمون و خطا استفاده می کردند …. گاهی گم می شدند، به سمت اشتباه می رفتند و پس از مدتی مجدداً‌ راهشان را پیدا می کردند. آدم کوچولوها…. از روش متفاوتی استفاده می کردند که به قدرت تفکر و آموختن از تجارب گذشته شان متکی بود اما گاهی اوقات موفق می شدند و گاه هم اعتقادات و عواطف شان بر آن ها چیره می شد و گیج شان می کرد. همین امر زندگی در هزار تو را بغرنج تر می کرد….»(ص 22)
اینجاست که می خواهم به پرسش چرا انسان در مقابل موش برسم. چرا نویسنده چهار انسان با همین چهار ویژگی را مطرح نکرد تا به نتیجه ی دلخواهش برسد؟ چرا در یک طرف موش قرار داد و در طرف دیگر انسان؟ آیا این همان تقابل غریزه و عقل نیست؟ پاسخ به یقین مثبت است؛ زیرا اگر صرفاً همین تقابل عملگرایی این دو گروه (موش ها و آدم ها) را در قالب توصیفاتی که مولف از نوع نگرش شان ارائه داده، مورد مقایسه قرار دهیم، بدون هیچ گونه نیاز به تحلیلی دیگر، پی می بریم که نویسنده ی کتاب از ابتدا و پیش داورانه، کدام گروه را مورد تأیید قرار داده و چقدر از دید او، عملکرد غریزی بر خردورزی، تجربه گرایی  و تلاش های معتقدانه برتری دارد و نکته ی اصلی همین جاست.

                                                                                                                
جالب است که در این کتاب،‌ موش ها نماد افرادی هستند که نهایت درکشان از تغییر موقعیت ها، از حوزه های ساده ی حسی و غریزی فراتر نمی رود و امروزشان مثل دیروزشان است و فردایشان مثل امروز؛ اما همین ها زودتر از آدم کوچولوها به نتیجه می رسند که به تعبیر نویسنده فقط قد و قامتشان کوچک است وگرنه در درک و شعور و عقل و رفتار مثل همه ی انسان های دیگر هستند. این نکته همانطور که گفتم با ادبیات و معارف ایرانی و دینی ما در تعارضی آشکار است. ما وارث فرهنگ عظیم خردگرایی هستیم که استفاده از تجارب دیگران برایش، اصل است. مولانا در دفتر دوم می گوید:
گوش من «لا یلدغ المومن» شنید    قول پیغمبر به جان و دل گزید
این اشاره به حدیث معروف نبوی دارد که «إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُلْدَغُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْن» یعنی: انسان مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. (بحارالأنوار ج : 19 ص : 346)
متونی چون مثنوی مولانا، گلستان سعدی، کلیله و دمنه و … منادی تفکر و عقلانیت است که ما را بر آن می دارد تا اساسی تر بیندیشیم و بدانیم که در پس و پشت رواج آثاری چون «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد» اغراض پنهانی وجود دارد که باید به دیده ی تردید به آن ها نگریست.
بی هیچ توضیحی در اینجا حکایتی از کلیله و دمنه می آوریم و مقایسه ی بین عملکرد ماهیان کلیله ی مشرق زمین را با موش های آقای اسپنسر غربی به مخاطبان وا می گذاریم. این توضیح را لازم است بدهم که به خاطر متن سنگین و قدیمی کلیله من حکایت را به زبانی ساده و همه فهم نقل می کنم:
آورده اند که در آبگیری سه ماهی زندگی می کردند که دوتایشان دوراندیش بودند و دیگری کودن. روزی دو صیاد بر لب آّبگیر با هم قرار گذاشتند که تور بیندازند و ماهی ها را صید کنند. ماهی ها موضوع را شنیدند. یکی از ماهی ها که اهل دورانیشی و فکر بود و جفای روزگار را زیاد دیده بود، و به سرعت از محل ورودی آب به خارج از محیط آبگیر فرار کرد. در همین وقت صیادان رسیدند و دو سمت ورودی و خروجی آبگیر را بستند. ماهی دیگری که از هوش بهره ای داشت با خود گفت: غافل شدم و این گرفتاری نتیجه ی همین غفلت هاست. پس باید تدبیری بیندیشم هرچند تدبیر در هنگام مصیبت و بلا خیلی مثمر ثمر نیست. بنابراین او نیز خود را به مردن زد و بی حس و حرکت به سطح آب آمد. صیاد او را گرفت و چون خیال کرد که مرده است به خارج آبگیر و در رودخانه انداخت. این یکی هم با چنین نقشه ای از مرگ رست. اما ماهی سوم که همواره در غفلت می زیست، وقتی با خطر مواجه شد حیران و سرگزدان چپ و راست می رفت و در فراز و نشیب می دوید تا در نهایت گرفتار شد. 
( کلیله و دمنه، نصرالله منشی، تصحیح و توضیح مجتبی مینوی، تهران امیر کبیر 1351 ، چ سوم، ص ص 92 – 91)
در این حکایت، تکیه بر عقل باعث نجات و بی اعتنایی به آن سبب ناکامی می شود. علاوه اینکه تاکید می کند که تدبیر باید پیشگیرانه باشد وگرنه در هنگام مصیبت و گرفتاری از تدبیر هم چندان کاری ساخته نیست. اما موش های داستان اسپنسر، نه تنها دارند با غریزی عملکردن شان، کام از حیات می گیرند بلکه نوع زندگی کردن شان در واقع عاقلانه تر از آدم هاست هرچند نویسنده آن را پای غریزه می گذارد. موش ها با رعایت همه جوانب احتیاط بند کفش هایشان را به هم گره می زدند تا در صورت نیاز در دسترسشان باشد اما آدم ها از این اولیات بی خبرند و غافل...
                                                                                                                  ادامه دارد...