تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه تو را بيتاب در بيتابي طشت طلا ديدم شكستم در قصيده، در غزل،اي جان شور و شعرتو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم تمام راه را بر نيزهها با پاي سر رفتيبه غيرت پا به پاي زينب كبري تو را ديدمدل و دست از پليديهاي اين دنيا شبي شستم كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق توولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافتتو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم
فرا رسيدن اربعين حسيني تسليت باد