قل است مرحوم آيت الله بهاء الديني مقامي داشتند که ميتوانستند به چشم غيب حضرات معصومين عليهم السلام را در بيداري ببينند و با ايشان تکلم کنند!
يک سال در ايام محرم ـ علي الظاهر طبق خواسته ي خودشان يا به هر دليلي ـ به ايشان وعده شده بود که تمام واقعه ي روز عاشورا بر ايشان مکاشفه شود و لحظه لحظه ي روز عاشورا برايشان نمايانده شود.
روز عاشورا فرا رسيد و مرحوم بهاء الديني بعداز وضو و نيايش مختصري به کنجي خزيده و به سمت قبله خيره ميمانند. از قبل به خانواده نيز سپرده بودند که تحت هيچ شرايطي به ايشان کاري نداشته باشند.
ظاهرا همسر يا فرزند ايشان که از موضوع اطلاع داشته مدام به اتاق ايشان سر ميزدند و نقل ميکنند که هرچه به ظهر نزديکتر ميشد چهره ايشان ملتهب تر و نگرانتر ميشد؛ تا اينکه صداي اذان برخواست ايشان برخواستند و نماز اقامه کردند و دوباره به همان حالت رو به قبله رفتند گويي که نه چيزي ميبينند و نه ميشنوند.
راوي نقل کرده: بعد از نماز هر بار که مي امديم چهره ايشان پر از اشک بود و گريان تا اينکه کم کم صداي گريه و ناله از اتاق ايشان برخواست و بر من اطمينان حاصل شد که ايشان در مکاشفه قتال بني هاشم را مي بينند. گاها صداهاي ايشان کم و گاها زياد ميشد تا جاييکه به ناگاه نعره اي کشيدند و از حال رفتند.
راوي نقل ميکند: به صداي نعره به اتاق ايشان رفتيم و سعي در بهوش اوردن کرديم اما تا ايشان به هوش ميامدند بقدري ميگريستند و دوباره نعره و بيهوشي تا 5 بار اين اتفاق تکرار شد بار ششم وقتي بهوش امدند فقط ميگريستن و اين بار گريه ايشان تا شب ادامه داشت و ياراي سخن گفتن نبودند.
شب هنگام بعد از نماز عشاء گريه ايشان قطع شد وليکن همچنان با کسي حرف نميزدند. يکي از نزديکان همسر يا فرزندشان سعي در تکلم ميکنند و عرض ميکنند که ايشان از کدام صحنه کربلا اينگونه براشفتند. مرحوم بهاء الديني مجددا به گريه افتادند و از ميان بغض گلو فقط گفتند:
چشمان عباس وقتي که مشک پاره شد .....