• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : آقاي سليمان! مي شود من بخوابم؟
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سيامک 
    سلام. رمان رو در ايام نوروز خوندم. اما چند نکته به نظر خالي از لطف نيست گفتنش!
    1. همينکه قالب رمان رو انتخاب کردين خلي خوبه و دست مريزاد
    2. موضوع جالب بود. حداقل اينکه از اواسط داستان جذاب شد.
    3. به نظر مياد روابط روبيک و نغمه رو يه خرده تحت تاثير فضاي امروزي قرار داديد. از چت کردن به صورت محرمانه گرفته تا فرستادن شعر و ميقات شبانه و ... گرچه هي سعي ميکرديد که به قبولين به مخاطب که روبيک هي ميخاد اين روابط رو قطع کنه و گرچه قبل از رفتن به آلمان هم قطع ميکنه و...
    4. زبان داستان در اوايل خيلي پيش پا افتاده بود يعني به ذهن ميرسه که هر چي به ذهنتون رسيده نوشتيد و اصلا خلاقيتي نداشتيد! يعني من پيش خودم فکر ميکردم اگه قرار بود من اين داستان رو بنويسم و شرح بدم دقيقا همين ها ميومد به ذهنم! يعني بدون خلاقيت! گرچه به مرور زمان و وقتي جلوتر ميايم خلاقيت به خرج ميديد تو نوشتن داستان
    5. اون تصويري که از نغمه اول داستان به صورت يک دختر به تمام معنا با حجاب به رخ کشيديد و توصيف کرديد اصلا سازگاري نداره با بقيه داستان و قابل لمس نيست. يعني به نظر ميرسه ميتونستيد پايه هاي نغمه رو از همون اول برا حجابش سست قرار بديد! نه اينکه حجاب خيلي خيلي کامل داشته بعدا ...
    6. مشخص نيست نغمه در عين اينکه محرم و همسر مسعود بوده به پارتي رفته؟ يا قبلش؟
    7. به نظرم اينکه اواسط داستان اسم مسعود رو بياريد بودن اينکه مخاطبتون بدونه مسعود کيه و چه شخصيته داره از تفکراتش استفاده کنيد مناسبت نيست! چون من به شخصه وقتي رمان تموم شد و فهميدم مسعود کيه دوباره شروع کردم به خوندن اواسط رمان
    8. کلا سوم شخص بهتر به نظر ميرسه تا اينکه از زبان نغمه و مريم با مخاطب حرف بزنيد و باز داستانتون رو ادامه بديد! اين سبک نوشتن به نظرم خيلي جذاب نيست و به يه خورده جينگوله! :)
    دست مريزاد
    خدا قوت
    ولي رمان خوبي بود
    راستي نيازي نبود فضاي دانشگاه دهه 70 و 80 رو به تصوير بکشيد چون کمکي به داستان نکرد به نظر من! همين الانم دانشگاه هاي ما پر از سامان اند و البته مسعود_ روبيک!!!:)