گوش كن ، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا .
چشم تو زينت تاريكي نيست .
پلك ها را بتكان ، كفش به پا كن ، و بيا .
و بيا تا جايي ، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام ترا ، مثل يك قطعه ي آواز به خود
جذب كنند .
پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت :
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه ي عشق
تر است .
« سهراب سپهري »