سلام
سيزدهمين روز عيد خوش!
حرف گفتني زياده !
يه عالمه نوشتم اما همه رو پاک کردم...
يه کمي کم لطفيم به همديگه! ديگه خدا که جاي خودش رو داره!
سال پيش وقتي شب عروسي برادرم موقع شام که ديگه از کامل بودن پذيرايي مطمئن شدم و داشتم توي اتاقي که اسما نماز خونه بود نماز ميخوندم(اصلن هم حواسم به اطراف نبود!!!!!!!!!!) چند نفر از مهمونا اومدن توي اتاق و تعجب کردن وقتي ديدن دارن من نماز ميخونم !( از اونجايي که من هم کاملا کانکت شده بودم و اصلن به حرفاشون گوش نميکردم!! ) از صحبتهاشون مشخص بود که نماز خون هستن اما تعريف ميکردن که هر کدون شب عرسي دايي و عمو و خاله نمازهاشون رو نخوندن...
اينجا رو ميگم کم لطفي به خدا،که توي جمعهايي که به واسطه شادي برگزار ميشه جاي خدارو انگار همون شادي ميگيره اما همين که مشکلي پيش مياد ميشيم حکايت اون ضرب المثل که تا غم دارم رفيقتم قربون بند لطفتم...
من هم اگه اون شب واقعا شاد بودم ،اگه به خاطر برگزارشدن خوب مجلس و پذيرايي و حاشيه هاي استرس زاي مراسم نگراني نداشتم احتمالا حکايتم ميشد مثل همون دو نفر...
اين قسمتش کم لطفي به خدا بود حالا بماند اگه کسي هم به فکر باشه چه قدر بقيه کم لطفن و به اينکه سخت نگير و نگاههاي نه چندان خوشايند و انساني (که حداقل عقايد ديگران رو محترم بدونيم) سوهان روح ميشن و احتمالا يه عده اي از مسافران هم به خاطر همين موضوع صورت مسئله رو پاک کردن...