سلام سيد نازنين.
يه شعر خوندم كه سواي بعضي بي پروايي هاش ازش بدم نيومد.البته مي تونست خيلي بهتر باشه اما همينم قشنگه چون طولانيه توي دوكامنت مي فرستم:
حالم بد است، حوصلهام روبهراه نيست
يک عمر با خيال تو بودن صلاح نيست
دارد کلافه ميشود از دست هر چه «تو»ست
شاعر؛ که گاه فکر دلش هست و گاه نيست
بايد که کوه بار غمم را به دوش خود ...
فکر تنت براي تنم جانپناه نيست
اين خوشههاي وحشي انگور در رگم
ميجوشد آنچنان که بفهمم گناه نيست -
اين دختري که مرتکبش ميشوم هنوز
اين دختري که فعل مرا پا به ماه نيست
از بس که در تفأل من مريمي نبود
هي فکر ميکنم که خدا هم گواه نيست -
من عاشقم و در تنم انگار جاري است
يک مشت شب که حال و هوايش سياه نيست
مريم! نگات وزن تنم را به هم زده
با من برقص، وزن تو که اشتباه نيست؛