البته يک دليل اين زيبايي ، همانا زيبايي ذاتي اشعارتان بود . دليل ديگرش هم بموقع بودنش از لحاظ خوانده شدن توسط من !!
(بحث حسن و قبح اشاعره و معتزله و ملايمت با نفس و فلان و .... را که مي دانيد)
آري گرما و زيبايي ذاتي و عرضي شعرتان بمن چسبيد چرا که هوا باراني بود و سرد و غروبي دلگير بود و من هم از يک دوندگي بي حاصل بر مي گشتم خانه و پاهايم نيز خيس شده بود تبعيضي هم حس کرده بودم چرا که ديگراني که پا به پاي من موظف به انجام آن دوندگي بودند با اتومبيل بخاري دار ... همان دوندگي را انجام داده بودند . خلاصه حسابي نياز به چنين شعري داشتم .
ضرب المثل مي گويد : خدا حاجت شيکم رو مي ده
اما اتفاقا وقتي رسيدم خانه حاجت شکمم هم داده نشد !
ولي در عوض غذاي روحم حسابي تامين شد! آنهم بي مزد و منت !
الحاصل
ضرب المثل را عوض کنيم بهتر نيست ؟ بگوييم خدا حاجت کسي که هوس شعر کرده باشه رو مي ده.