سلام
خيلي خستم اين روزها
انتهاي مسير قشنگ است اما تواني براي راه رفتن ندارم (باورتون ميشه دلم قرص نيروزا ميخاد براي رهايي از اين خستگيها) در وسط راه نشسته ام در اميد بازگشتن نيرو براي ادامه دادن و رسيدن(يکي دو روزه که به خودم مرخصي دادم و آهنگ گوش ميدم و بيخيال دنيا شدم اما فايده اي نداشته که خستگي من از دنيا نيست)...
و دعا کنيد که تاب بياورم اين خستگي را
(و چشماني که ابري ميشوند اما خيال باريدن ندارند و بشتر تاريک کرده اند فضاي دل را)