سلام سيّد مهربون...
با خوندن متن، صداي يه حنجره آسموني كه ميگه ببار اي بارون ببار تو گوشم پيچيد... يه مقدار همت به خرج بدين، درياي گيلان شما رو فراخوان كرده، حالا از من گفتن و از شما نشنيدن...
تو گاه آسموني ما رو از دعا فراموش نكنيد...
سلام...
چقدر دلنشينه اون هوا...
چقدر آرامش ميده به آدم...
ياد بارون بين الحرمين افتادم............
دلم تنگه براش.....:(
شما كه شيريني داديد...ماها دستمون نرسيد بخوريم!!!:دي
بالاخره زمانش رسيد....
سلام
دنبال يه كسي ميگردي براي كمك..
يه دوست نازنين بهتر از جان كسي رو معرفي ميكنه و تو نميدوني اين براي آخرين بار و آخرين تلاش رو امتحان بكني يا نه
دلو به دريا ميزني و به اميد اون خداي ناز
دنبال طلبت نيستي و كسي هم به تو بدهكار نيست اما
اگه كسي گفت كمكت ميكنم ،نه اينكه گفت اما نه نگفت
و تو تمام توانت رو جمع ميكني تا اين دستي رو كه براي كمك به سمتت دراز شده بگيري اما پيداش نميكني و ميشي يه آسمون پر از ابر نه گريه
سلام.
اما دل من مدت هاست كه ابريست و قصد باريدن هم حتي ندارد. دعا كنيد شايد باريد.
ممنون
سلام به آقا سيد بزرگوار وبلاگستان
اول اينكه اول
دوم هم حالا ديگه بي خبر مياين اين طرفا؟
بعد هم ... اين دلتنگيها رو حس ميكنم .. و حستون بعد از اون تلفن .. مثل كوهي كه خودش آتشفشانه و براي ديگران بايد همون سنگ صبور هميشگي باشه ..
و چقدر اون آرامش بعدش لذت بخشه .. اينكه دلي رو آروم كردي ... با اشكهايي كه حس كردي دل خودت آروم شده .. و همه چي رنگ قشنگي ميگيره و ميره به سمت دلتنگيهاي شيرين
در آخر هم اينكه ما يه شيريني تولد از شما طلبكار شديم !
خدا نگهدارتون باشه