• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : تكرار مكررات
  • نظرات : 21 خصوصي ، 44 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام بزرگوار

    اختيار داريد قربان. شما هرجور دوست داريد و صلاح ميدونيد انجام دهيد ما که باشيم که در مورد صلاح ديد شما بجز دست ادب بر سينه گذاشتن کار ديگري کنيم. در ضمن اگه شما دستور بديد من غرفه بهشت رو هم الکي خط خطي نمي کنم و يه گوشه ميشينم مثل بچه ساکت ها و منتظر پست هاي و مطالب زيبا و الهي شما ميشينم ، ساكت ساكت و به قول خودتون:

    من که از لبگزه هاي تو شکر مي نوشم

    سوي ساقي زچه رو دست درازي بکنم

    چرا كه شما بوديد كه من دل خسته رو اميدي دوباره بخشيده و به اين جامعه مجازي با لبگزه هاي الهي و عرفاني تون كشونديد و با زهم به قول خودتون كه هميشه زير لب زمزمه ميكنم

    من بي خبر ز عاشقي و عشق بوده‌ام
    اين عرصه را نگاه شما فتح باب کرد

    خلاصه بزرگوار همش به ياد تونم و امروز داشتم عكسها تونو نگاه ميكردم تو سايتتون اين شعر يادم افتاد

    بوسه بر عكست زنم ترسم كه قابش بشكند

    قاب عكس توست اما شيشه عمر من است

    كه بعد از اون يه دفه اين زد به سرم كه من گناه كار و بوسه برعكس انساني ملكوتي و آسماني و الهي (كه همش تو خيال خودم ميگم شما يه فرشته ايد كه به شكل انسان در اومديد تا دل ها رو سبز كنيد و اميدوار) كه بي تقصير بر لبانم بيت زير همينجوركي اومد و تقديم ميكنم به شما:

    بوسه بر دستت زنم ترسم كه ناراحت شوي

    دست تو دستي الهيست، من ولي غرق گناه

    و هميشه تو خلوت خودم به اربابمان مولا صاحب الزمان (عج) ميگم آ‍قا مبادا سيد بزرگوار مارو بشكنيدش، آقا نامرديه ها اگه يه لحظه تنهاش بزاريد بين اين همه يزيديان زمانه؛ آقا، سيد ما اين همه به صاحت شما دست ادب بر سينه زده و دل نوشته و شعر به عشق شما نوشته است كه

    يک لحظه بيشتر به تماشا نمانده است
    وقتي که عشق، در دل ما ريشه مي‌کند
    و يا نوشته

    غروب جمعه چه دلگير مي شود بي تو
    انتظار ... نفس گير مي شود بي تو

    بيا که طفلک غمگين آرزوهايم
    نشسته چشم به در پير مي شود بي تو
    ‍‍ آقا خيلي نامرديه ها بين اين همه بدخواه و حسودان و كوردلان تنهاش بزاري بين اينهمه انسانهائي كه در باغند و گل را نمي فهمند و باز هم به قول خوشان:

    اينهمه شعر و غزل گفتم و احساس نشد

    ميخ کوبيدن در سنگ ملال آميز است

    مردم از کوردلاني که نمي‌فهمندم

    کو نگاهي که پر از حس خيال انگيز است؟!

    چه بگويم در حالي كه خودت همه را ميداني.

    ،در حالي كه دل خسته ازانتظارت مينويسه

    سخت باشد که براي تو دل و جان ندهيم

    هر چه در راه تو تقديم شود ناچيز است

    فرداي قيامت به مادرمون شكايتت رو ميكنم اگه آقا سيد مارو تنهاش بزاري و ياريش نكني، اونجا ميگم مادر ببين مهدي (عج) شما دست ادبي كه بر سينه نهاده شده بود رو بي جواب گذاشت ببين مادر اونور تنها مونده بود بين حسودا؛ اما ميدونم كه آقا هم دوستت داره سيد بزرگوار و تحت توجهات حضرتش هستيد چرا كه هركسي نمي تونه واسه آقا شعر بگه واسه آقا اشك بريزه و هر چشمي نمي تونه (نشسته چشم به در پير مي شود بي تو) و هر گوشي نمي تونه صداي دعاي فرج رو بشنوه و هر قزمي نميتونه به سمت جمكرانش بره و هر گلويي نمي تونه اللهم عجل لوليك الفرج بگه، شك نكن سيد بزرگوار كه اينها از عنايات خود ارباب است، خوش به سعادت خوباني مثل شما

    ما رو هم دعا كن خيلي محتاجم و منتظر يك ناجي كه از خودم نجاتم بده يه كسي كه صداي قدم هاشو مي شنوم اما هنوز:

    چشم به در دوخته استاده ام

    منتظر منجي اللهي ام

    اوست كه يك پل به خدا ميزند

    اوست كه ما را صدا ميزند

    هنجره اي خسته؛ نگه پر ز خون

    قامت او خم شده از كارمون

    با دل خود فرش كنيم راه را

    ما بدهيم پاسخ آن يار را

    حاجي خيلي پر حرفم و ورّاج منو ببخش آخه خيلي دوستت دارم

    اميدوارم جزو آن سيصد و چند نفر ببينمتون و فرياد بزنم و پز بدم كه آي مردم اين سيد بزرگوار روزي دستاي الهيش رو سر ما بود و مارو ميشناسه كه چقدر عاشق خودش و اربابشيم.

    به اميد اون روز

    يا حق