سلام سيد عزيز
بغضي سنگين گلويم را مي فشرد...و همين نمي گذارد كه هيچ بنويسم...
سيد عزيز...
خوش به حالت و خوش به حال دلمان...
خدا را شكر...
از دلمان چه خبر؟!
الان كجاي آن آسمان ها پر مي زند؟!
مكه است در سرسراي حرم يا در هجر اسماعيل حاجيان را نظاره مي كند!؟
در صفا و مروه سعي ميكند يا آمده جرعه جرعه زمزم نوش مي كند؟!
شايد هم در مدينه است... آنجا كنار پدر مهربان امت آرام گرفته و درد غربت زمزمه مي كند...
يا شايد هم قدم با بانوي دهر به سمت شهداي احد راه مي رود...
دل و روح خود و ما را چه ديدي؟! شايد الان نشسته كنار بقيع...درست كنار آن سنگ هاي غريب عظيم... و دارد عهدي مي بندد و پيماني با صادق آل محمد، با باقر العلوم و از آن ها معرفت مي طلبد...
سيد عزيز
بهترين سوغات را آوردي سيد...
بهترين سوغات را...
دلمان همانجاست...
ياعلي