سلام آقاي واحدي
واقعا خوشحال شدم با ديدن كامنتتون، فكر نميكردم منو يادتون بمونه، واقعا خوشحال شدم
شرمنده من قول داده بودم كه شنبه 23 خرداد منم توي جلساتتون شركت كنم، آخه اين موضوعاتي رو كه گفته بوديد من به شدت دوست دارم و دلم ميخواد در اين زمينه ها فعاليت كنم
ولي متاسفانه زندگي امروزي خيلي از نعمتها رو از من گرفته
مثلا مستقل زندگي كردن و تنهايي بيرون رفتن...
خيلي حرفهاي دل من مفصله و زياد، ولي با گفتن اين حرفام مشكلي حل نميشه به جز يادآوري تنهاييهام با وجود اينكه من پنجمين فرزند خانواده هستم
بچه ي آخرم و تنها، اين خيلي برام سخته
به خاطر اينكه تنهام نتونستم (پدرم اجازه نميده) بيام در جلسات قشنگ شما شركت كنم
خيلي دلم ميخواد بيام، خيلي خيلي خيلي اين جلسات و گردهمايي ها رو دوست دارم
ولي چه كنم؟ هر چه از دوست رسد نيكوست
اگه اين تنهايي من با حكمت باشه و يا وسيله اي باشه براي نزديكي من به خداي خودم پس تنهاييم رو هم خيلي دوست دارم
به هر حال بازم اگه جلسه اي در كار بود من رو هم خبر دار كنيد شايد بتونم يكي رو راضي كنم كه منو بياره
ما عاشقان غير از خدا ياري نداريم، جز ياريش حاجت به دياري نداريم
توكّلتُ علي الله اِنَّ الله بَصيرٌ بالعِباد
ببخشيد سرتونو به درد آوردم دلم تنگه