ديشب امده بودي تو يادم
فهميده بودي يه بغض نشکفته يه درد بي درمون تو سينه ام دارم کمي که خوش باور باشم ميگم دلت برام تنگ شده بود و دلت به رحم امده بود خواسته بودي دلجويي کني مي دونم که ميدوني يادت بغضم رو مي شکنه تا کمي بار غمم سبک بشه
اينهمه تلخ بودن رو هيچ کس دوست نداره
ولي اينجا مگه خونه دلم نيست
دوست دارم تو خونم فرياد بزنم يه فرياد تلخ و بي صدا