روزگاري بود ميوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگي اش آلوده، سايه هاي ترس شانه هاي بردگان را مي لرزاند. تازيانه ستم، عاطفه را از چهره ها مي سترد. تاريکي، در اعماق تن انسان زوزه مي کشيد و دخترکان بي گناه، در خاک سرد زنده به گور مي شدند. و در اين هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ايستاد و زمين در زير پاهاي او استوار گرديد
بخوان به نام رهايي! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب. بخوان به نام ساقه اميد در پهندشت يأس! بخوان به نام خالق خورشيد و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس يلداي بي تنفس ديجور، نور باران کن خدمت رسيديم براي سلام ، عرض ادب و تبريک ؛ فرخنده عيد مبعث بر شما مبارک باد