دوکوهه منزل و معواي عشاق دگر خالي شد از جاي عشاق
دو کوهه باصفا بودي و زيبا چرا حالا شدي تنهاي تنها
خرمشهر ماند وهست بقيمت خون متوسليان وباقري وجهان آراو.....
روي خونشان پا نگذاريم وبا استخوانهاي حاج همت و...برج هانسازيم.
در شعله وشور عشق پروانه صفت بودند تا کرب وبلا ديدند آن بال بگشودند
از آن همه خون صحرا شدباغ شقايق ها در معرکه ميرفتند با نغمه يا زهرا
هر کس سعادت داشت برجبهه ارادت داشت
ديد باغ مصفا بود يا نورشهادت داشت