سلام برادر بزرگوارم
هميشه لطف و محبت به من كرديد واقعا ممنونم ، حق با شماست شما بيشتر به وبلاگ خودتون تشريف آورديد كم پيدا شدن من رو به بزرگواري خودتون ببخشاييد.
اين شعر رو از شاعر ديارمان شيراز حضورتان تقديم ميكنم :
سرش به نيزه به گل هاي چيده مي ماند
به فجر از افق خون دميده مي ماند
يگانه بانوي پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکيده مي ماند
ميان خيمه ي آتش گرفته، طفل دلم
به آهويي که ز مردم رميده مي ماند
شب است گوش يتيمان ز ضربت سيلي
به لاله هاي ز حنجر دريده مي ماند
رقيه طفل سه ساله که حوري حرم است
به آن که رنج نود ساله ديده مي ماند
امام صادق حق پشت ناقه ي عريان
به زير يوغ چو ماه خميده مي ماند
شوم فداي شهيدي که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرميده مي ماند
هلال يک شبه ي من، ز چيست خونيني؟
نگاه تو به دل داغ ديده مي ماند
حکايت احد و اشک چشم خونينش
به اختران ز گردون چکيده مي ماند