سلام سيد جان ...
نمي دونم چه بويي ميداد بوي يه دردل كهنه يا نه زخم جديد ؟؟؟؟!!!
..............
.....................
..........................
كيف مدرسه اش به آرامي از دستش افتاد و آرام شروع به گريستن كرد . هيچكس نبود كه حتي آرامش نمايد . او مي گريست . آخر قرار بود تابستان همان سال براي ديدن همان پيرمرد دوستداشتني و نوراني به جمكران برود . او ديگر اما را نديد و هيچگاه نتوانست دوزانو جلو تلويزيون بنشيند و چشم بدوزد به آن پيرمرد دوستداشتني ...
................
.......................
..............................
.......................................
گاهنامه به روز شد .