سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 146
بازدید کل: 1368927
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



دلم ماهواره می خواهد..

سه شنبه 91 تیر 13

بعد از یک روز سخت کاری، داری شام می‌خوری و تلویزیون ملی دارد سریال ایرانی پخش می‌کند. بچه‌هایت هم دارند شام می‌خورند و فیلم می‌بینند. دلت برای خودت، برای انقلابت، برای کشورت، برای دخترت، برای پسرت و برای همه‌ی اعتقادات و سنت‌هایت می‌سوزد و نمی‌توانی شام را تمام کنی.
بلند می‌شوی و به اتاق خودت می‌روی.. پای لب‌تاپت می‌نشینی. بغض کرده‌ای و چشمانت را می‌بندی.. یاد امام خمینی می‌افتی که آرزو داشت رادیو تلویزیون انقلابش دانشگاهی باشد برای مردم.. البته دانشگاه شده است اما نه آن دانشگاهی که امام می‌خواست؛ بل دانشگاهی که دیگران می‌خواهند و سردمدارانش با لجاجت و یکدندگی تمام مقدسات مردم را به بازی می‌گیرند.. دانشگاهی که هر چه جوانان ما در دانشگاه‌های واقعی یاد نمی‌گیرند و بلد نمی‌شوند، اینجا یاد بگیرند..

یک ماشین مدل بالای خارجی می‌ایستد. راننده، دختری را که دارد توی پیاده رو راه می‌رود صدا می‌کند. دخترک نگاهی می‌کند و به راحتی خوردن یک لیوان آب، جلو می‌آید و  در جلوی ماشین را باز می‌کند و می‌نشیند:
پسر:  شناختین؟
دختر: ب
له.
پسر: پس معلومه که سر کلاس توجه به من داشتین..
دختر:
معلومه که شما هم توجه داشتینن.

راننده سوال می‌کند کجا برویم؟ دخترک باز به همان راحتی آب خوردن، هرکجا که راننده دوست دارد را می‌پذیرد. راننده راه می‌افتد به قصد جایی خلوت که بتوانند با هم صحبت کنند. می‌روند در یک رستوران یا کافی شاپ که زیبایی‌اش چشم‌ها را خیره می‌کند، می‌نشینند و صحبت می‌کنند و بعد، راننده دخترک را تا خانه‌اش می‌رساند. بعد از ظهر همان روز، دخترک با دوستش در مورد راننده صحبت می‌کند:

      -          پسر خوبیه ولی نمی‌خوام به من وابسته بشه.
-         
خودت می‌گی پسر خوبیه..
-         
آخه من فقط یه بار دیدمش..
-     خب کم کم می‌شناسیش. بهتر از اینه که یه آدم پول‌دار بیاد و تو رو برای پسرش خواستگاری کنه که اصلا نمی‌شناسیش..

در سکانسی دیگر، دخترک یک ماشین پژو 206 از پسرک هدیه می‌گیرد و وقتی به خانه می‌آید، به مادرش که نگران دیرکردن‌های اوست، می‌گوید دیگر شب‌ها دیر نمی‌آید. چون دوستش نگین، ماشینش را برای مدتی به او داده است تا دیگر شب‌ها دیر نیاید و مادرش نگرانش نشود..  


بگذریم که دلم از این دانشگاه زیاده گرفته است.. شاید بگویند از مقوله‌ی هنر و پیام‌های مستقیم و غیر مستقیم یک فیلم سر درنمی‌آورم.. حتما می‌گویند این سریال‌ها دارد به دختران ما یاد می‌دهد که با چشم بسته به دام‌های باز جلوی راهشان نیفتند... حتما می‌گویند منتظر نتیجه باش تا خرابی کارشان را ببینی و ... دوستان نزدیکم می‌دانند که نه تنها از این مقوله بی اطلاع نیستم که اتفاقا دستی هم بر آتش دارم. گاهی پیام‌های غیر مستقیم، پیام‌های مستقیم را خنثی می‌کند و تاثیرات مخرب‌تری می‌گذارد... در مورد صدا و سیما زیاد گفته‌ام و گفته‌اند... اما آنچه البته به جایی نرسد فریاد است..

پ ن: دلم ماهواره می‌خواهد....